توضیحات
کتاب حاضر، رمانی است که در ابتدای خود مقدمهای از «ناتاشا ویمر» را نیز دارد، رمانی کوتاه و قطعهقطعه با نثری شاعرانه که موضوعات متعددی مثل قتل، جنایت، شعر و عشق را درهممیآمیزد.
در این رمان قتلی در بیرون یک اردوگاه اتفاق افتاده و نگهبان شب که احتمالاً راوی یا خود نویسنده است، مظنون به قتل است و در گریز از فصلی به فصل دیگر، مدام خواننده را دنبالِ خود میکشاند و سپس بیسرانجام رهایش میکند. در بخشی از رمان میخوانیم:
«خریت است که آدم در وجود هر دختری که رد میشود شاهزادهخانمی مفتون ببیند. خیال کردی کی هستی، یه شاعر دورهگرد؟ نوجوان لاغر از روی تحسین سوت زد. ما لبه مخزن آب بودیم و آسمان آبی بود».
دیدگاهی دارید؟