توضیحات
جای پای شیطان
از متن کتاب:
سنیور ماریو فنجان قهوه را تا به آخر نوشید. سیگار را گوشه لبش گذاشت. من برای او فندک کشیدم و او پس از یک پک محکمی که به آن زد و انبوهی دود از دهانش بیرون داد، دنباله کلام قطع شده اش را گرفت و گفت:
– گفتید چند ماه… در ایتالیا…
ناگهان سخنش قطع شد. سیگار را از میان دو لبش برداشت. دست چپش را روی پیشانیش گذاشت و سپس بسرعت شروع به مالیدن چشمهایش نمود. من متوحش شدم. پرسیدم:
– شما را چه می شود ماریو…؟
– حالم بد شد. سرم سنگین شده و چشمانم…
دیگر نتوانست حرفی بزند. سیگار از میان دو انگشتش به زمین افتاد و سرش را به عقب تکیه داد. من نیز همینطور که به او خیره شده بودم به ناگاه درد شدیدی در شقیقه هایم احساس کردم…
دیدگاهی دارید؟