توضیحات
یادداشت نویسنده:
من این مجموعه را «خاطره ـ داستان» مینامم. این مجموعه، خاطراتی هستند که داستانی شدهاند و در عینحال داستانهایی هستند که خاطرات بر بالهایشان نشستهاند.
این مجموعه، تنها خاطرات من نیست، بلکه خاطرات جمعی همه جوانانی است که در دهه چهل در گیلان، و بهویژه آنهایی که در رشت زندگی کردهاند.
از متن کتاب:
«راهمان را ادامه میدادیم و از جلو قنادی پروین و چند کفاشی و آرایشگاه خاصهخوان و هتل ساووی، که نبش خیابان پهلوی و شاه بود، میگذشتیم اگر میخواستیم به سینما مولنروژ برویم که میرفتیم آنطرف و از جلو شهرداری و هتل اردیبهشت نو و سینما نیاگارا و گاراژ تیبیتی رد میشدیم و میرسیدیم به کوچهای که سینما مولن روژ آنجا بود و چه فیلمهای محشرى نشان میداد. اشکها و لبخندها، ویلونزن روی بام و دکتر ژیواگو را آنجا دیده بودیم و اگر هم میخواستیم به سینما رادیوسیتی برویم که دیگر کبکمان خروس میخواند. میدانستیم که هرچه «آب و هوا» در رشت هست، همه را تا رسیدن به سینما میبینیم و این فاصلهى پنج دقیقهایی رسیدن از خیابان شاه تا سینما رادیوسیتى برای ما مثل قدمزدن در شانزهلیزهای بود که وصفش را شنیده بودیم. آنقدر قدمهامان را آهسته بر میداشتیم که صدایشان در میآمد: «آهان دِ، عروس بردندریم مگر؟!»
بالاخره میرسیدیم به سینما و وارد سالن انتظار میشدیم که پُر بود از زنان و مردانى که لباسهاى خوشدوخت و کفشهاى شیک پوشیده بودند و بوى عطر و ادوکلنهاى گرانبهاشان، فضا را پر کرده بود.»
دیدگاهی دارید؟