توضیحات
کاوشگریهای کمیسر مونتالبانو
وقتی کاتارلّا استغاثههایش را به درگاه بازرس تکرار میکرد، حتماً خبر شومی در راه بود. «چی شده؟» «وای! وای، رئیس! همین الان فرماندار زنگ زد. انقدر عصبانی بود که مثل بوفالو دود از سوراخهای دماغش میزد بیرون!» «صبر کن ببینم، کات! کی به تو گفته وقتی بوفالوها عصبانی میشن، دود از دماغشون میزنه بیرون؟!» «همه میدونن، رئیس! خودم هم تو فیلمها و کارتونها دیدهام!» «خیلی خب، خیلی خب! چی میخواست؟» «گفت باید برید دفترش، دفتر فرماندار، فوری همین حالا رئیس.
دیدگاهی دارید؟