توضیحات
مونولوگ پاره پاره شاعر شما
شاید بهتر باشد اینجورى شروع کنم: از وقتى که کم و بیش خودم را شناختهام، هیچوقت از آدمهاى عاقل و منطقى خوشم نیامده است. خودم هم هَروَقت خواستهام عاقل و منطقى باشم، بعد از چند ساعت حالم از خودم بههم خورده است. عقل و منطق مالِ آدمهاىِ حسابگر است. من همیشه از حساب و هندسه تجدید مىشدم. شاید بهاینخاطر بهاین نتیجه رسیدهام که زندگى ارزش اینهمه حساب کتاب را ندارد.
در واقع سه دسته از آدمها همیشه مرا جذب مىکردهاند: بچهها، شاعرها، دیوانهها. دلیلش شاید این باشد که فکر مىکنم هر بچهاى چیزى از شاعرها در خود دارد و هر شاعرى چیزى از دیوانگان.
دیدگاهی دارید؟