توضیحات
عبور از بن بست
«جلال» راننده آمبولانس است که با پسرش «امید» و همسرش «گوهر»، زندگی آبرومندانهای دارند. او مردی متدین است و به پسرش اجازه نمیدهد معاملات حرام انجام دهد.
از سوی دیگر، جلال با ازدواج پسرش با دخترخالهاش «مژگان»، مخالف است؛ چون معتقد است امید و مژگان از نظر اعتقادی با هم شباهتی ندارند و همین اختلاف، ممکن است زندگی مشترک آنها را تهدید کند. امید بعد از تصادفی شدید به بیمارستان منتقل شده و بهعلت خونریزی داخلی، دچار نارسایی کلیه میشود. با وخامت حال امید، پزشک میگوید که امید نیاز به پیوند کلیه دارد.
بعد از مدتی باجناق «آقا رسول» که در یکی از بیمارستانهای ورامین کار میکند، به رسول خبر میدهد که قرار است اعضای بدن یک شخص مرگ مغزی شده را اهدا کنند. جلال و رسول در تکاپوی دریافت کلیه این بیمار برای امید هستند. از طرفی آنها باید کلیهای با گروه خونی «O+» را از بیمارستان سبحان به بیمارستان پرتو ببرند تا به بیماری دیگر پیوند زده شود.
باجناق رسول با او تماس میگیرد و میگوید که آمبولانس حاوی کلیه، بهشدت تصادف کرده است و اصلا معلوم نیست که کلیه سالم مانده باشد! در همین لحظه گوهر هم با جلال تماس میگیرد و میگوید که علائم حیاتی امید در وضعیت هشدار قرار دارد. ناگهان جلال با عجله مسیرش را تغییر میدهد و به سمت بیمارستانی که پسرش در آن بستری است، حرکت میکند.
دیدگاهی دارید؟