توضیحات
پدرخوانده
پدرخوانده داستان قتل آقای صفایی را بیان میکند. همه فکر میکنند قاتل، رحمان (همسایه آقای صفایی) است؛ به دلیل اینکه یک روز قبل خانواده صفایی را تهدید کرده بود.
«مشتی باقر» سرایدار خانهای است که پریدخت همراه پدرش برای سفر و استراحت به آنجا رفتهاند. یک روز بعد از رسیدن به آنجا برای پدر پریدخت اتفاقی میافتد که ماجراهایی را رقم میزند.
پریدخت همراه پدرش به سفر رفتهاند. آنها وارد ویلایی میشوند که سرایدارش مشتی باقر است. پدر پریدخت میخواهد سرایدار را بیرون بیندازد، اما با اصرار دخترش، پدر راضی میشود که آنجا بماند.
مشتی باقر از اتفاقاتی که در خانه افتاده است، میگوید: اینکه یک همسایه بد به نام رحمان دارند که دلش میخواسته این خانه را بخرد… او چند روز پیش لاشهی سگ را در چاه انداخته و آنها را تهدید کرده است….
دیدگاهی دارید؟