توضیحات
روایت ناتمام
آقای زاهدی شب تولد نوهاش درسا از بیماری سختی که دارد میگوید. که بیماریاش جدی است و برای درمان قصد رفتن از ایران را ندارد و دوست دارد داخل ایران بماند، برای همین دامادش که داروساز است دارویی برای درمان او کشف کرده اما…
البرز زاهدی پسر اقای زاهدی علاقهی شدیدی به رفتن از ایران دارد برای همین تمایلی ندارد که بچهدار شود با اینکه پدرش بیمار است و دوست دارد قبل مرگش نوه پسریاش را ببیند، اما البرز از پدرش میخواهد سهم ارث او را بدهد تا از ایران برود اما پدرش خیلی به البرز اطمینان ندارد برای همین از دخترش کتی و دامادش که داروساز است میخواهد که هوای البرز را بعد از مرگ او داشته باشند.
دیدگاهی دارید؟