0

 

دو داستان کوتاه از تولستوی (صوتی)


این کتاب را به کتابخانه مورد علاقه خود بیفزایید.

توضیحات

دو داستان کوتاه از تولستوی

داستان‌های: «جرقه ی آتش» و «دوپیرمرد»

در داستان «جرقه‌ی آتش» می‌شنویم که:
«دهقانی به نام ایوان باکوف در روستایی زندگی می کرد. او پدر بیماری داشت. همسایه‌شان، گابریل، آنها را بسیار اذیت می‌کرد. همسر ایوان مرغی داشت که اتفاقاً به مزرعه ی گابریل رفته و در آنجا تخم گذاشته بود. این موضوع موجب شد تا این دو خانواده با هم درگیر شوند.

دعوا بین آنها شروع شد و کار بالا گرفت؛ تا جایی که با وساطت پدربزرگ بیمارشان این درگیری‌ها پایان یافت؛ اما ماجرا تمام نشد. حرف‌های گذشته و دلخوری‌های قدیمی به میان کشیده شده بود و این موضوع موجب شد تا کار به دادگاه و شکایت برسد.

در دادگاه گابریل را به تحمل چندین ضربه شلاق محکوم کردند و قرار بر این شد تا این مجازات در حضور مردم اجرا شود. او حاضر نشد عذرخواهی کند و با وجود دخالت پدر بزرگ، ایوان نیز راضی به رضایت دادن نشد. روز مجازات فرارسید و حکم را اجرا کردند. بعد از اجرای حکم، گابریل درحالی که بسیار عصبانی بود، به ایوان گفت درسی به تو خواهم داد که هیچ وقت فراموش نکنی. عصر همان روز گابریل به سراغ ایوان رفت…».

در داستان دو پیرمرد می شنویم که:
«دو پیرمرد به نام‌های یِفیم و بادروف قصد داشتند برای عبادت به اورشلیم بروند. یفیم دهقانی متین و سالم و ثروتمند، اما خسیس بود. بادروف رفتار خوشی داشت و به زنبورداری مشغول بود.
یفیم و بادروف به اصرارِ بادروف، بالاخره آماده ی سفر شدند و به راه افتادند. آنها بعد از گذشتن از مسیری طولانی، تصمیم گرفتند در خانه‌ای استراحت کنند. بادروف به سمت خانه رفت و یفیم که عجله داشت، پشیمان شد و گفت به راهش ادامه می‌دهد. او از بادروف خواست تا در اولین فرصت راهی شود.
بادروف به آن خانه رفت. در آنجا همه چیز آشفته به نظر می رسید و پیرزنی ناتوان در خانه بود. بادروف از او آب خواست، اما پیرزن گفت کسی نیست که برود و از چاه آب بیاورد. آنها بسیار نیازمند و دردمند بودند و بادروف به آنها کمک کرد. او به شهر رفت و مقداری آرد و روغن خرید.

روزها از پی هم می‌گذشتند و بادروف در آنجا ماندنی شد. او همه‌ی پولی را که برای سفر به همراه داشت، در آنجا خرج کرد و از ادامه ی راه منصرف شد. بادروف توانست زمین شوهر پیرزن را از دهقان ثروتمندی که آن را گرو برداشته بود، پس بگیرد تا آنها دوباره بتوانند کشاورزی کنند. سرانجام بادروف بدون اینکه به آنها چیزی بگوید، به خانه‌اش بازگشت.
از طرف دیگر، یفیم هر قدر منتظر دوستش ماند، او نیامد. او، تنها، به عبادتگاه رفت و مدتی را در اورشلیم گذراند؛ اما هربار که به عبادتگاه می‌رفت، بادروف را می‌دید که مشغول عبادت است. او تلاش می‌کرد تا خود را به بادروف برساند، اما او را نمی‌یافت. بعد از یک سال، سفر او به پایان رسید و راهی شهر و دیار خود شد. در راه به همان خانه‌ای رسید که در ابتدای سفر بادروف به آنجا رفته بود. پس تصمیم گرفت برای استراحت به آنجا برود…».مختصری درباره نویسنده:
لِف نیکلایویچ تولستوی، فعال سیاسی-اجتماعی و نویسنده روسی بود. تولستوی از نویسندگان نامی تاریخ معاصر روسیه است. رمان‌های «جنگ و صلح» و «آنا کارنینا» از بهترین‌های او و ادبیات داستانی جهان به شمار می‌آیند. تولستوی در روسیه بسیار محبوب است و سکه طلایی برای یادبود او ضرب شده‌ است.
تولستوی در زمان حیاتش شهرت و محبوبیتی جهانی داشت، اما به سادگی زندگی می‌کرد. نام تولستوی در زبان انگلیسی معمولاً به صورت «لئو تولستوی» نوشته می‌شود. او در روز ۲۰ نوامبر ۱۹۱۰ درگذشت و در زادگاه خویش به خاک سپرده شد.

دیگر آثار این نویسنده

توضیحات تکمیلی

نویسنده

لئو تولستوی

گوینده

میکائیل شهرستانی , مهرخ افضلی
ترجمه / اقتباس شنیداری
ابوالفضل پاشا
تهیه‌کننده رادیویی
مرضیه میرسلطانی

حجم (مگ)

18

مدت زمان (دقیقه)

55

دیدگاهی دارید؟