توضیحات
آسمان آبی برای پرواز پروانه ها
در این داستان “مریم” جوانی است که در دانشگاه تدریس میکند. او ده سال است که همسرش را از دست داده و با پدرش در مشهد روزگار میگذراند. ضمن آن که او از شهدای جنگ بوده و البته در پی عشقی پاک با هم ازدواج کرده بودند؛ اما اکنون با گذشت سالها، مریم تصمیم به ازدواج گرفته حال آن که پدرش با این امر مخالف است و…..
(نوشته پشت جلد کتاب)
…حال که به کویر خیره میشوم، خودم را، یعنی آن من نوزده ساله را در آن دوردستها می بینم. دختری که لحظه به لحظه به من نزدیکتر می شود. دختری با روسری سرمه ای، مانتوی سیاه، شلوار سربازی و چکمه های کوهنوردی به پا.
براستی این دختر با این هیبت به کجا میرود؟ صورتش خاک آلوده و لبهایش خشک و تدک خورده، او بدنبال چه میگردد؟ آن هم در آن صحرای بی انتها….
براستی این دختر با این هیبت به کجا میرود؟ صورتش خاک آلوده و لبهایش خشک و تدک خورده، او بدنبال چه میگردد؟ آن هم در آن صحرای بی انتها….
دیدگاهی دارید؟