0

 

آبی تر از آسمان

توضیحات

آبی تر از آسمان

فرهاد نگاهی به صورت لیلا انداخت. دستهایش درهم گره خورده بود.سعی می کرد جلوی عصبانیت خود را بگیرد گفت:
ـ آخه تو که دختر خوبی هستی چرا لج می کنی؟ مگر چه می شد که به این بابا جواب بدهی و ما را از دست این مردک خلاص کنی!
این ها حرفهایی بود که مدارم در این چند روز داشت به لیلا خواهرزاده ی کوچکش می گفت. لیلا در جواب گفت:
ـ آخه بابا به من چه ربطی دارد؟ مگر من قرض بالا آوردم؟ مگر من صبح تا شب توی این کافه ها…دارم با این و آن خوش وبش می کنم؟ بریز و بپاش می کنم؟ مگر من پول حیف ومیل می کنم؟ به خدا دایی خسته ام! اگه بخواهی سربه سرم بگذاری این جا نمی مانم راهم را می گیرم و از این جا می روم آن وقت تو میمونی و قول هایی که به مادرم قبل از دفنش دادی.
لیلا غرق فکر و خیال شد. فکر چند سال پیش که چه فاجعه ای رخ داده بود. او به آن سال برگشته بود. به آن دوران خوش. چه خانواده خوشبختی بودند اگر پدرش، مادرش و برادرش زنده می ماندند، آن وقت او هم مانند بقیه خوش بود و زجر نمی کشید. با خود گفت: «کاش به شمال نمی رفتیم ما که هر سال می رفتیم کاش آن سال نمی رفتیم…»

توضیحات تکمیلی

نویسنده

شهلا کلانتری

حجم (مگ)

4.3

نوع فایل

تایپ شده

شناسنامۀ کتاب

تعداد صفحات

244

دیدگاهی دارید؟