توضیحات
بالهای شکسته
بخشی از کتاب:
«هیجده ساله بودم که برای اولین بار، عشق چشمانم را با پرتوهای جادوییاش گشود و روحم را با انگشتان سوزانش لمس کرد، و سِلما کرَمی نخستین زنی بود که با زیباییاش روحم را بیدار کرد و مرا به باغِ عاطفهی والا برد، آنجا که روزها چونان رویا میگذرند و شبهایش چونان جشنهای عروسی است.
سلما کرمی اولین کسی بود که با زیبایی منحصر به فرد خودش مرا آموخت زیبایی را ستایش کنم و با عطوفتش عشق را بر من آشکار کرد؛ او نخستین کسی بود که در گوشم آواز زندگی حقیقی را زمزمه کرد.
تمامی مردان جوان عشق اولشان را به یاد میآورند، میکوشند به همان لحظهی غریب چنگ بیاندازند، به همان خاطرهای که ژرفترین احساسشان را دگرگون کرد و شادشان ساخت، اگر چه رازِ عشق را تلخیای نیز هست. در زندگی هر مرد جوانی، آن هنگام که در بهارِ زندگیاند، «سلما»یی هست که از ناکجا سر راهشان سبز میشود و تنهاییشان را به لحظاتی شاد بدل میکند و سکوتِ شبانهشان را با سحرِ موسیقی میآکند.
هر گاه از لبانِ سلما واژهی عشق به گوشم میرسید، غرق فکر و تأمل میشدم تا معنای طبیعت و مکاشفهی نوشتهها و کتاب مقدس را دریابم. زندگیام اِغما بود و نه بیشتر، خالی مثل زندگی ابوالبشر در بهشت، تا این که سلما مثل ستونی از نور روبهرویم ایستاد. او حوای قلبم بود که از رازها و شگفتی میانباشتش و به من یاد میداد بفهمم معنای زندگی چیست».
دیدگاهی دارید؟