توضیحات
نعره گربه
.این کتاب از مجموعه ی مورمور دو هزار می باشد.الیسون دویست عدد موش سفید بسیار کوچک دارد.
او دوازده سال بیشتر ندارد و قرار می باشد با یکی از دوستانش به اسم رایان نمایش خانم و دزد جواهرات را داخل مدرسه بازی کنند. آنها همراه همدیگر و با دوچرخه به مدرسه میروند و در مسیر مدرسه آوازها را با همدیگر می خوانند و تمرین میکنند. در زمان دوچرخهسواری الیسون یک دفعه حس میکند که چیزی در زیر دوچرخه رفته است.ی
ک گربه ی خاکستری در زیر چرخ او له گشته بود. الیسون خیلی ترسیده و به او شوک وارد شده و بسیار وحشت زده شده ولی دیگر دیر شده و گربه از بین رفته است. کریستال دوست او به الیسون گفته که آن یک گربه معمولی نمی باشد و نمی بایست با او در افتد .
بعد از گذشت چند روز الیسون هنگامی که نزدیک ویترین موشهای سفید خود می شود تمام آنها را بیرون و در اتاق پخش میبیند. آن گربه ریپ بود و واسه ی تلافی کردن برگشته بود .
آقای کینز با خوشحالی گفت: «عالی بود، بچهها! عالی بود!» و صدایش تو سالن پیچید.
من و رایان و فردی تعظیم کردیم.
این اولین تمرین شبانه ما بود و خیلی خوب اجرایش کرده بودیم. بالاخره همه جملههایمان را حفظ شده بودیم و حرکاتمان هم روی صحنه خیلی نرمتر شده بود.
این تمرینِ خوب، بهم کمک کرد که حداقل برای یک مدت کوتاه ماجرای ناهار را فراموش کنم.
دلم نمیخواست بهش فکر کنم. دلم میخواست خاطرهاش را برای همیشه از ذهنم پاک کنم.
خیلی خجالت کشیده بودم. خیلی تحقیر شده بود.
رایان کیسه ناهار را از دستم کشید و پارهاش کرد. اثری از سر گربه نبود. یک ساندویچ و یک سیب سبز.
رایان سیب را بالا گرفت و گفت: «آلیسون، تو اینو دیدی؟ همین بود؟»
کنار میز ایستاده بودم، لبه میز را دو دستی گرفته بودم و سرتا پایم میلرزید.
همه بچههایِ تو ناهارخوری بهم زل زده بودند.
از لای دندانهای کلید شدهام به زحمت گفتم: «من… نه… خیالاتی نشده بودم.» و بعد برگشتم و از ناهارخوری دویدم بیرون. یکراست دویدم طرف قفسهام، کت و کتابهایم را برداشتم و مثل باد برگشتم خانه.
آثار دیگر آر.ال.استاین
دیدگاهی دارید؟