توضیحات
دزیره
دزیره نام رمانی است اثر آن ماری سلینکو که ماجرای زندگی دزیره کلاری همسر کارل چهاردهم و مادر اسکار اول را از زبان خودش شرح میدهد. این رمان اتفاقات نیمه دوم قرن هجدهم را روایت می کند که در آن دزیره کلاری ملقب به دزیدریا، ملکه سوئد و دختر فرانسیس کلاری تاجر ابریشم و اهل مارسی بود که در هشتم نوامبر سال ۱۷۷۷ میلادی در فرانسه متولد شد.
پس از آشنایی دزیره با ژوزف بناپارت برادر ناپلئون بناپارت و ازدواج ژوزف با ژولی، خواهر دزیره، دزیره دل به عشق ناپلئون میسپارد. اما ناپلئون بر خلاف قولش برای ازدواج با او در پاریس با زن دیگری ازدواج میکند. چند سال بعد دزیره با مردی به نام ژان باپتیست برنادوت پیوند زناشویی میبندد که حاصل آن پسری میشود به نام اسکار. از آنجا که همسرش به عنوان فرزند خوانده کارل سیزدهم و ولیعهد سوئد برگزیده میشود دزیره به همراه شوهرش به سوئد میرود. اما پس از مشاجرهای با ملکه سوئد، به فرانسه بازمیگردد. سر انجام با فوت کارل سیزدهم وی به سوئد میرود و تا آخر عمر آنجا میماند و در استکهلم چشم از جهان فرو میبندد.
دزیره داستان سالها بعد از جمهوری ، زندگی شخصی خود ، به قدرت رسیدن ناپلئون و اتفاقات سیاسی و اجتماعی را که در این دوران اتفاق می افتد به صورت خاطرات شخصی در دفترچه ی خاطراتش می نویسد و کتاب از زبان دزیره و از دفتر چه ی خاطرات وی نوشته شده است.
قسمتی از متن کتاب :
من مایه ننگ و رسوایی فامیل هستم
پس از ننگ و رسوایی فامیل، اتفاقات زیادی رخ داده. نمیدانم چگونه همه را شرح بدهم. قبل از هر چیز اتیین آزاد شده و هم اکنون در طبقه پایین در اطاق غذاخوری با مادرم، ژولی و سوزان نشسته و چنان با عجله و اشتها غذا میخورد که گویی ماهها رنگ غذا را ندیده است، در صورتی که بیش از سه روز زندانی نبوده.
ثانیاً با مرد جوانی که دارای صورت قابل توجه و نام بسیار مشکل و غیرقابل تلفظی است ملاقات کردم. نام یوناپات، بوناپارت، چیزی نظیر این اسامی است.
ثالثاً: آن پایین همه از من عصبانی هستند. مرا مایه ننگ فامیل خطاب کرده و با تغیُّر مرا به اطاق خوابم فرستادند. آنها مراجعت اتیین را جشن گرفتهاند و با وجود این که مراجعه و ملاقات آلبیت اصولاً با پیشنهاد من بوده همه مرا سرزنش و ملامت میکنند و هیچ کس نیست که بتوانم با او درباره همشهری بوناپارت صحبت کنم. اسم بسیار مشکلی است هرگز نمیتوانم به خاطر بیاورم. راستی کسی نیست که من بتوانم در مورد این مرد جوان با او گفتگو کنم، ولی پدر خوب و عزیز من میدانست چقدر به انسان سخت میگذرد اگر منظور او را نفهمند و یا بد تعبیر کنند. به همین علت این دفتر خاطرات را به من داد.
دیدگاهی دارید؟