توضیحات
کچلِ زالِ سیاه
فردی که در زندگی خود هدفی ندارد، و دست از کار و کوشش بردارد، امید به زندگی و هیچ برنامه ای برای آینده خود ندارد و زندگی برای او به پایان رسیده است. کتاب گویای «کچل زال سیاه» که برگرفته از گنجینه قصههای عامیانه است، در قالب داستانی شیرین و شنیدنی، به اهمیت داشتن «امید و هدف» در زندگی اشاره می کند.
«کچلِ زالِ سیاه» با ننه پیرش زندگی می کند و هیچ کار و باری ندارد، مگر اینکه ترک های در و دیوار را بشمرد، اما یک شب ناگهان به سرش می زند که کاری برای خودش دست و پا کند و سر و سامانی بگیرد و زندگی راه بیندازد….
پس سر صندوقچه قدیمی پدرش می رود تا ببیند چه دستگیرش می شود که غیر از یک تفنگ چیزی گیرش نمیآید. از قضا «زال سیاه» با همان تفنگ قدیمی که از پدرش به ارث باقی مانده بود، به شکار می رود و جانور عجیب و غریبی شکار می کند. اما تا این خبر به گوش پادشاه می رسد، درِ خانهاش را از پاشنه درمیآورند و اعلام می کنند که این شکار فقط درخور پادشاه است. زال سیاه نیز به ناچار شکار را تقدیم پادشاه می کند و پادشاه نیز در عوض، طبق خواسته زال سیاه، قول وزارت دربار را به او می دهد؛ اما وزیر از سپردن کلاه وزارت به زال سیاه خودداری می کند و بهانه می آورد و آن را به روز بعد موکول می کند؛ زیرا ترجیح می دهد قبل از این اقدام با همسر زیرکش، ماجرا را درمیان بگذارد.
زن وزیر دسیسه می چیند و به گمان خودش زال سیاه را پی نخود سیاه می فرستد. زن وزیر می اندیشید که پیش پای زال سیاه، شکارهای سخت و غیرممکن بگذارند تا بی کفایتی او بر شاه آشکار شود و از این تصمیم سرباز زند. وزیر هم در پی نقشهای پادشاه را برآن می دارد تا زال سیاه را پی شکارهایی همچون «شیر چهل مادیون» و «اژدهای کوه سیاه» و … بفرستد و زال سیاه هم به همراه ننه به شکار می روند و درنهایت پادشاه از او می خواهد تا «دختر شاه فرنگ» را که سالهاست عاشق اوست، برایش بیاورد….
اما آیا دسیسههای زن وزیر مانع از وزارت زال سیاه می شود؟
آیا زال سیاه می تواند، به تنهایی، دختر شاه فرنگ را برای شاه بیاورد؟
دیدگاهی دارید؟