توضیحات
داستان جاوید
داستان جاوید حکایت جوانی زرتشتی است که از یزد به تهران می آید در زیر ستم جامعه استبدادی آن دوران کمر خم می کند . کتاب در دوران زوال سلطنت قاجار و ابتدای حکومت رضاخان تراژدی دردناک این پسر زرتشتی را بازگو می نماید . گویا این کتاب بر اساس سرگذشت واقعی فردی به همین نام نوشته شده است . فصیح در آلمان با جاوید آشنا می شود و حکایت و قصه رنج وی را می شنود و در بازگشت به ایران این داستان را به رشته تحریر در می آورد . جاوید به همراه عموی پیرش که موبدی در یزد است به دنبال پدرش – که تاجر خشکبار است – و هفت ماه پیش برای معامله به یک شاهزاده قاجار به تهران آمده و هنوز بازنگشته راهی پایتخت می شود . عمو در راه فوت می کند . جاوید به تنهایی به خانه اربابی ملک آرا – شاهزاده قاجاری – می رود و از مرگ پدر با خبر می شود . همچنان در می یابد که مادر و خواهر وی که همراه پدر بوده اند در زیر زمین خانه اربابی زندانی اند . در خانه اربابی می ماند و غلامی می کند . ملک آرا قاتل پدر او مردی است در ظاهر مذهبی که هر پنج شنبه در خانه روضه برگزار می کند و شب جمعه را به مشروب خواری می گذراند . در دربار قاجار هم نفوذ بسیاری دارد . در این میان حوادث بسیاری اتفاق می افتد که ذکر همه آنها از حوصله مطلب خارج است . به او اتهام رابطه به دختر ارباب را می زنند و اخته اش می کنند . مادر و خواهرش را سر به نیست می کنند هزاران جرم ناکرده بر گردنش می اندازند … با دختری از خدمتکاران خانه ازدواج می کند . در این میان حکومت عوض می شود و ملک آرا تحت تعقیب قرار می گیرد و در آب انبار خانه پنهان می شود . سرانجام جاوید که از مخفیگاه او اطلاع می یابد آب را به روی او می گشاید و به این ترتیب انتقام پدر مادر خواهر کوچکش و در آخر خودش را از ملک آرا می گیرد . سرانجام از کشور خارج می شود چرا که دیگر یارای ماندن در خاکی که عزیزانش در آن دفن شده اند را ندارد …
دیگر اثار این نویسنده
دیدگاهی دارید؟