توضیحات
چشمان بسته
داستانی که خواهید شنید، شرح گوشههایی از زندگی یکی از پادشاهان بزرگ ایران «نادرشاه افشار» است. مبنای این روایت مجموعه «کتابهای سه گانه نادرشاه» است که به قلم «نریمان نریمانف» نگاشته شده است. نریمانف نویسنده آذربایجانی، انقلابی، روزنامهنگار، سیاستمدار و دولتمرد بود. شنیدن این کتاب گویا از آن رو اهمیت دارد که نادرشاه بنیانگذار دودمان افشاریه بود. سرکوب «افغانها» و بیرون راندن «عثمانی» و «روسیه» از کشور و تجدید استقلال ایران و نیز فتح دهلی و ترکستان و جنگهای پیروزمندانه او سبب شهرت بسیارش شد. همچنین او آخرین کشورگشا و فاتح آسیایی است.
اوضاع ایران در سالهای حکومت «شاه سلطان حسین» و فرزندش «طهماسب میرزا» نابسامان و آشفته است. «نادرقلی» از گردنکشی دست برداشت و همه نیروی خویش را در راه ملت و مملکت به کار میگیرد تا جایی که به مقام سپهسالاری میرسد.
اوضاع ایران در سالهای حکومت «شاه سلطان حسین» و بعد از او فرزندش، طهماسب میرزا، نابسامان و آشفته است. «نادرقلی» یاغی هر روز صاحب قدرت بیشتری میشود و قشون طهماسب میرزا حتی توان مقابله با او ندارد. نادر در مقطعی از گردنکشی دست برمیدارد و همه نیروی خویش را در راه ملت و مملکت به کار میگیرد.
طهماسب میرزا او را به مقام سپهسالاری اعظم خود انتخاب میکند؛ اما افرادی سعی میکنند او را فردی خائن جلوه دهند و از محبوبیت او کم کنند. طهماسب میرزا تحت تأثیر این گفته ها دستور نابودی نادر را صادر میکند. نادر از دستور باخبر میشود و خشمگین نزد شاه میرود و او را شماتت میکند. نادر از رشادت ها و جان فشانی های خود و سربازانش میگوید و همین طور از ارادتش به شاه.
بالأخره در حالی که خبر رسیده عثمانیها قصد حمله به ایران را دارند، نادر، طهماسب میرزا را فردی بیخرد و بیانصاف خطاب کرده و از همه میخواهد طهماسب را از سلطنت برکنار کنند و این گونه «نادر» شاه می شود.
دیدگاهی دارید؟