توضیحات
اجنه در زندان
در روستایی دور افتاده معلمی به دلیل فعالیت های سیاسی تبعید شده است. او با در دست داشتن نامه ای که او را فعال علیه امنیت ملی معرفی نمودند وارد پاسگاه روستا می شود.
در آنجا با شخصیت ساده و جالب آدا رو به رو می شود که برخوردهایش در نهایت سادگی و به دور از عقل است آدا در پی خواهش مادرش از سرگروهبان رییس پاسگاه او را در همان جا یعنی پاسگاه به سربازی قبول می کند. فواد که به گفته ی سرگروهبان از افراد ناراحت روستا است در پی کشته شدن پدرش توسط ارباب و حداقل در پی چنین شایعه ای سخت با ارباب و کد دخدا دشمن است. کدخدا در روستا چنین جا انداخته است که فواد با اجنه در ارتباط است و چنین باوری از طرف مردم کافی است تا همه را با فواد دشمن کند. فواد در شهر مشغول در س خواندن می شود،در این روستا که مالکیت به دست ارباب است و اداره آن به عهده ی کدخدا و آدم های او است. وقتی متوجه درس خواندن فواد می شود به مادرش می گوید که فواد باید درس را کنار بگذارد. چون تمام ارتباط های روستا به دست کد خدا است اما معلم تبعیدی در تلاش است برای راه اندازی یک مدرسه، که سرگروهبان به او هشدار می دهد که سرش به کار خودش باشد.
دیدگاهی دارید؟