توضیحات

سفر با شاعر

راوی در سفری عرفانی با همسفر و مراد خود «سید یعقوب»، لحظه‌ها و روزهای آرامی را سپری می‌کرد. هردو یک لحظه هم از حافظ غافل نبودند. سفر آنان با حافظ به نحوی مطلوب و دلخواسته می‌گذشت. مفاهیم شعر حافظ راهنمایشان در لحظه‌های سفر و زندگی بود. از شما دعوت می‌کنیم تا شنونده سفر درونی و عارفانه راوی داستان باشید.

راوی در خانه روستایی دایی‌اش، تک درخت تناور اما تنهایی را در قله کوه می‌بیند. این دیدار برایش همچون رازی است که باید از آن سردرآورد. پرسشی برایش به‌وجود آمده بود که چرا جز آن تک درخت، تا فاصله‌های دور، هیچ درختی نیست؟

راوی بعد از دیدار پیرمرد در کنار تک درخت روی قله کوه و شنیدن سخنان او از خود بیخود شد و نفهمید پیرمرد چگونه از پیش او رفت. روزهای بعد که مشتاقانه برای دیدار پیرمرد به قله کوه رفت، دیگر او را ندید. چهارسال از این موضوع گذشت و او دیگر طاقت نداشت. یک روز از خانه خودش در تهران، کوله‌بار بر دوش، راهی سفر به شهرهای دیگر شد. در این سفر یک جلد «قرآن» و یک جلد «حافظ» همراه او بود.
در ابتدای راه با راننده یک نفتکش همراه او شد. راننده باید از همدان باری را به تهران می‌برد و برمی‌گشت. راوی که پول چندانی در جیب نداشت، تصمیم گرفت کاری پیدا کند و پس از پس‌اندازی مختصر به سفرش ادامه دهد. می‌خواست از راننده بخواهد اگر آشنایی دارد، او را راهنمایی کند، اما تصمیم گرفت که اول با حافظ مشورت کند.

دیگر اثار این نویسنده