توضیحات
بادبادک باز
بعضی انتخابها، سرنوشتمان را برای همیشه تغییر می دهد و بعضی رازهای سربه مُهر، زندگیمان را به سمت و سوی دیگری می بَرد… امیر، راوی و شخصیت داستان بادبادک باز، نیز درگیر همین وضعیت است…. اگر تاکنون حوصله ی خواندن رمان بلند پانصد صفحه ای بادبادکباز را نداشته اید، پیشنهاد میکنیم خلاصه ی جذاب و شنیدنی این رمان نفسگیر را با صدا و اجرای استاد بهرام ابراهیمی از دست ندهید. امیر نویسنده ای مشهور در آمریکاست. او باید پس از بیست و شش سال به افغانستان بازگردد تا پسربچه ای را از دامِ مرگ برهاند. اکنون فرصتی است تا از عذاب وجدان آن اتفاق ناگوارِ کودکی، رهایی یابد. او به کابل می آید اما طالبان او را اسیر میکنند… امیر در کودکی مادرش را از دست داده است. او با پدرش در خانه ی بزرگشان در کابل زندگی می کنند. مستخدمشان، علی و پسرش، حسن، نیز با آنان زندگی می کنند. امیر و حسن دوستان خوبی هستند و حسن، امیر را بسیار دوست می دارد. روزی او و حسن گرفتار خشم و تعصب آصف، پسر شرور محلهشان می شوند… حسن در این اتفاق آسیب جسمی و روحی می بیند و پس از این حادثه، عذاب وجدان به سراغ امیر می آید… او با طرح نقشه ای باعث می شود حسن و پدرش خانه ی آنان را ترک کنند… پادشاه افغانستان فراری می شود و کشور به اشغال روسها درمی آید. امیر و پدرش نیز مجبور می شوند به پاکستان و از آنجا به آمریکا مهاجرت کنند… سالهاست امیر از حسن و سرنوشتش بی خبر است؛ تا اینکه طی تماس تلفنی باخبر می شود که باید برای ادای دین دیرینهاش به کابل سفر کند… اکنون کابل در اشغال اقلیت متعصب طالبان است و پاگذاشتن به آنجا بسیار خطرناک است. امیر تصمیمش را می گیرد و راهی کابل می شود. در آنجا طالبان دستگیرش میکنند و سرنوشت دیگری برایش رقم می خورد… زندگی او با کشف رازهایی، رنگ دیگری میگیرد. *این رمان در ایران توسط «حمیدرضا بلوچ» ترجمه و به همت انتشارات «راه معاصر»،با ترجمه «مهدی غبرائی» و به همت انتشارات« نیلوفر»،با ترجمه«زیبا گنجی – پریسا سلیمان زاده» و به همت «توسط نشر؟» به بازار آمد.
دیگر نسخه های این کتاب
دیدگاهی دارید؟