توضیحات
سپتامبر بی باران
داستان کوتاهی از فاکنر که از پنج بخش تشکیل شده است، اما به دلیل نوع روایت و فرم اجرای کار گویی بدون فاصله و مکث نگاشته شده است.
از نظر فتحالله بینیاز به اعتقاد اکثر منتقدان موافق و مخالف فاکنر، کمتر نویسندهیی در حد این نابغه ادبی توانسته است مرزهای بین آگاهی و خودآگاهی را به حاشیه براند و مضمون ناخودآگاه را در متن روایت خود که همچون رویایی تجلی میکند، تجسم بخشد.
از این منظر او یک نابغه است، اما همین نبوغ و نمود ظاهری آن در متنهای رواییاش، گاه موجب آشفتگی روایت او میشود. از مکان، ما فقط اطلاعی داریم از شهرکی در جنوب امریکا که مانند بیشتر مکانهای داستانی او بستری است از خشونت و شهوت، غلیان و جوشش میل جنونآمیز به خشونت و افراط مهارناپذیر در عینیت بخشیدن به این میل.
طبق معمول نه پایان کار معلوم است و نه خبری از پلیس میشود – که ظاهرا ضرورتی هم ندارد- و نه اصل ماجرا روشن میشود. برای فاکنر مهم نیست که اصل ماجرا چه بوده است، برای او «مطرح شدن و آشوبسازی یک پیردختر از رده خارج شده و مردهگون» مهم است؛ همانطور که ما هم به فاصله مکانی خود با محل وقوع داستان و بیاطلاعی از چند و چون آن فضا اهمیت نمیدهیم، بلکه به کنش چند آدم عصبی و گرمازده و نحوه آرام گرفتن آنها فکر میکنیم.
داستان دو کانون دارد؛ یکی دوشیزه مینی و دیگری جمعی آزارگر و ضعیفکش که دنبال شر میگردند تا خود را از نظر عصبی تخلیه کنند. علت این رویکرد به درون آنها بازمیگردد، اما بهانه و دستاویزش در کانون اول است: توهین به دوشیزه مینی که حالا آزردهخاطر شده است. این پیردختر، به زبان بیزبانی، از مردم شهر خصوصا از مردان باغیرت «توقع» دارد که هتک حرمت به او را نادیده نگیرند.
بنابراین گرچه شخصیت مشترکی در این دو کانون نداریم، اما عوامل اصلی روانشناسی، اجتماعی، عاطفی مثبت و منفی و شهروندی وجوه مشترک و ارتباط این دو کانون است. در نتیجه ساختاری و به اصطلاح رشتهیی در ذهن خواننده شکل میگیرد و او فکر نمیکند که دو پاره روایت یا دو خرده روایت مجزا از هم را میخواند. به عبارت دیگر، به قول ژرار ژنت، وحدت ارگانیک در ذات روایت نهفته است.
کافی بود که کشتن آن جوان سیاهپوست انگیزه ظاهری دیگری میداشت؛ مثلا دزدی یا بهتان دزدی از یک مغازه یا دعوایی در همان دکان سلمانی بین سفید پوستهای حاضر در آنجا و بیرون آمدن آنها از دکان و تخلیه عصبی طرفین درگیر روی یک عابر سیاهپوست. در آن صورت خواننده با دو قصه کوتاه بیارتباط با هم مواجه میشد؛ امری که خود من بارها آن را در داستانهای این و آن دیدهام.
این داستان نمونهیی از نود و یک داستان کوتاه فاکنر است که در بیشتر آنها نه در دفاع از مظلومیت و حقانیت سیاه پوستها، بلکه در تقابل و تعارض با خشونت سفیدها نسبت به سیاه پوستها نوشته شده است.
آثار دیگر ویلیام فاکنر
دیدگاهی دارید؟