توضیحات
آرزوی یک اردک
خلاصه کتاب آرزوی یک اردک جان پیلگریم:
والتر کاملاً به هیجان آمده بود وقتی که جو سینه سرخ به او گفت که یک اردک شبیه به او را دیده که در رودخانه زیر مزرعه بلک بری مشغول شنا است والتر تنها اردک مزرعه بلک بری بود که اغلب اوقات در تنهایی به سر میبرد. این خیلی خوب می شد که یک اردک دیگر وجود داشت که با او همصحبت می شد.
او قدقد کنان گفت خیلی متشکرم جو از این که این خبر را به من دادی من بهتر است بروم و شبیه خودم را ببینم، جو گفت مواظب باش والتر به خاطر بیاور دفعه قبل که به دهکده رفتی چه اتفاقی افتاد و والتر قول داد که مواظب خود باشد. دفعه قبل به وسیله یک سگ سیاه بزرگ گاز گرفته شده بود و بدین جهت چشمش ترسیده بود و دوست نداشت که بار دیگران آن اتفاق بیفتد.
پس با احتیاط کامل خود را به رودخانه انداخت و شروع به شنا کرد و همینطور که می رفت با خودش می گفت ای کاش یک اردک زیبایی باشد که بخواهد به آن قسمت رودخانه بیاید و با من زندگی کند در اطراف دومین پیچ رودخانه او یک اردک سفید رنگ را که گردنش خم شده بود دید و آن وقت گفت صبح بخیر مادام اسم من والتر است.
او گفت صبح بخیر آقا اسم من وینی فرد است من خوشحال می شوم اگر به من بگویید که این رودخانه به کجا می رود؟ چون به این قسمت تازه آمده ام و هیچ جا را بلد نیستم والتر گفت چرا که نه مسلماً من درست از همان جایی آمدهام که این رودخانه می رود و انتهای آن به مزرعه بلکبری ختم می گردد اگر دوست داشته باشید با من بیایید من شما را به آنجا می برم و با دوستانم آشنا می کنم آن وقت وینی فرد و والتر با وقار تمام پهلو به پهلوی هم بر روی آب رودخانه شنا کردند و به طرف مزرعه رفتند و …
دیدگاهی دارید؟