توضیحات
واژه مکرر عشق
خلاصه رمان واژه مکرر عشق
مرد جوانی که رانندگی میکرد از داخل آئینه به او نگریست و پریا به رویش لبخند زد … با آنکه خواهرش نزدیک یک سال میشد با او نامزد شده بود ولی برای پریا به غریبه ای می مانست … پیش خود اقرار کرد که حتی با خواهرش هم غریبه شده بود … پریسا چهار سال از او بزرگتر بود.وقتی خانواده شان بیست سال قبل به هلند مهاجرت کرده بودند، پریسا خیلی کوچک بود و پریا یک سال بعد در آنجا به دنیا آمد
وقتی چشمش را به روی دنیا گشود، پرستارهای خارجی بالای سرش بودند و در شناسنامه اش ذکر شد که متولد آمستردام است … پس برای او همه چیز حکیت از این داشت که ایرانی نیست بلکه تبعه ی هلند است و به همین دلیل ایران هیچوقت مفهوم خاصی برای او نداشت … البته تا قبل از آنکه با آن پیشگو آشنا بشود … حتی اگر پدرشان قدغن نکرده بود در خانه هلندی حرف بزنند،شاید هیچوقت زبان فارسی را هم یاد نمی گرفت.
بر خالف او پریسا از همان بچگی سئوالهای زیادی درباره ی ایران از پدر می پرسید و او نیز با خوشرویی از کشورش صحبت میکرد … پریسا همیشه دوست داشت بعد از گرفتن دیپلم به ایران بیاید و این آرزوی او جامه ی عمل پوشید، چون دو سال قبل وقتی امین وپدرش برای کار تجاری سر از هلند درآوردند،در پی آشنایی دو خانواده در یک رستوران محلی نزدیک خانه شان،امین دلباخته ی پریسا شد و وقتی از او خواستگاری کرد پریسا از خدا خواسته جواب مثبت داد،چون …
دیدگاهی دارید؟