توضیحات
باشرفها
سیدعمادالدین عصار مشهور به عماد عصار(زاده: ۱۲۷۶ خورشیدی، درگذشت: ۱۳۳۶ خورشیدی)، نویسنده، روزنامه نگار، شاعر و عکاس ایرانی در دوران معاصر، و صاحب امتیاز و مدیر مسئول و سردبیر نشریاتی همچون: آشفته، یویو، و… بود. وی در نوشتههای فکاهی خود، با نام مستعار ع راصع نیز، فعالیت میکرد.
دختری فارغ التحصیل از یکی از بهترین دبیرستان های تهران در حدود سال۱۳۲۰،با مادرش به لاله زار میرود، از پس این رفتن ها و آمدن ها دلداده ی پسری بازاری میشود.
با پسر باهم دوست میشوند، و مدتی با هم میگذرانند، بعد از اینکه چشم ها به هم عادت کرد، پسر به دختر قول ازدواج میدهد و میگوید “من انسان با شرفی هستم، و حرفی نمیزنم که به آن اعتقاد نداشته باشم، من به تو آسیبی نمیرسانم و تو نامزد من هستی و با هم ازدواج خواهیم کرد” چشم عادت میکند، دست طلب میکند، روح فریاد سر میدهد، و دخترک با پسر بازاری هم اغوش میشود، اول عذاب اما غرور دخترک فریاد میکشد “این افکار مال پیرزن هاست، من دختر تحصیل کرده و روشن فکری هستم”، پسر میگوید ” ما نامزد هستیم و بالاتنه در دوران نامزدی حلال است” و تن عادت میکند به نوازش و ترس های دخترک میریزد! درمیان آتشِ تن و ناز و نیاز و عادت، پسر از دختر میخواهد به جشن تولد دوستش بروند، و در خانه باغ یکی از دوستان پسر میروند، صاحب انجا در اصل رئیس پسر بود و از دیدن دختر به شور می افتد و طلب میکند، پسر دختر را در اختیار رئیس میگذارد، و حریم ها از بین میرود. رئیس که با قول شرافت و خانواده دار بودن، از دخترک میخواهد دیر وقت به خانه مراجعت نکند تا خانواده دل نگران نشوند، حریم های دختر را از بین میبرد و شرافتمندانه، به دخترک یک هفته تجاوز میکند! بعد از آن دخترک در خیابان رها میشود!
از اینجا زندگی دخترک تغییر میکند! دیگر نمیتواند به خانواده درد خود را بگوید، و دلدارش ناپدید میشود. پسرک دختر را برای موقعیت شغلی بهتر در اختیار رئیس گذاشت و دخترک تنها!
دیدگاهی دارید؟