توضیحات
گوبسک رباخوار
پیرمردی به نام «گوبسک رباخوار» که زندگی پرفرازونشیبی را پشت سر گذاشته، بعد از سالها مالاندوزی از طریق رباخواری و انواع حیلهگری و رذالت، ثروت بیحد و حصری را به چنگ آورده است.
«دوریل»، وکیل جوان، با پولی که از «گوبسِک» رباخوار پیر قرض می کند، صاحب وکالتخانه می شود. بعد از پنج سال که همه بدهیاش را میپردازد، با دختری به نام «فانی» ازدواج میکند. دوریل با کُنت جوانی به نام «ماکسیم» آشنا میشود که آوازه شادنوشی و خوشپوشی او همه پاریسیها را متوجه خودش کرده است. این جوان دوریل را وادار میکند که او را به دیدن «گوبسک» ببرد تا هم آنها را آشتی بدهد و هم این که ماکسیم بتواند صدهزار فرانک از گوبسک قرض کند، اما گوبسک راضی نمیشود و ماکسیم، «آناستازیا» را وادار میکند تا الماسهای بینظیرش را، به گرو، نزد گوبسک بگذارد؛ اما پیرمرد رباخوار آنها را مجبور میکند تا الماس را به او بفروشند.
چیزی نمیگذرد که کُنت «دورستو»، شوهر آناستازیا، به منزل گوبسک میآید و وقتی قصد دارد از او به خاطر خرید الماسها شکایت کند، با پادرمیانی دوریل همه چیز حل میشود. کنت دورستو بهظاهر همه اموالش را در قبال طلبهای گوبسک به او میدهد و گوبسک هم طبق قراردادی متعهد میشود که وقتی کنت دورستو مُرد و پسر کنت به سن قانونی رسید، اموال را به پسر کنت برگرداند. بعد از مدتی کنت دورستو به بستر بیماری میافتد و پس از چند روز فوت میکند. همسرش آناستازیا که مدتها دنبال اسناد وصیتنامه بوده، بعد از دستیابی به آنها بدون این که از مفاد آنها خبر داشته باشد، اکثر آنها را سوزانده و بدین ترتیب گوبسک پیر صاحب همه دارایی کنت دورستو میشود و گوبسک از آناستازیا میخواهد که آن منزل را تخلیه کند.
دیدگاهی دارید؟