توضیحات
گبسک رباخوار
پیرمردی به نام «گوبسک رباخوار» که زندگی پرفرازونشیبی را پشت سر گذاشته، بعد از سالها مالاندوزی از طریق رباخواری و انواع حیلهگری و رذالت، ثروت بیحد و حصری را به چنگ آورده است.«دوریل»، وکیل جوان، با پولی که از «گوبسِک» رباخوار پیر قرض می کند، صاحب وکالتخانه می شود. بعد از پنج سال که همه بدهیاش را میپردازد، با دختری به نام «فانی» ازدواج میکند.
دوریل با کُنت جوانی به نام «ماکسیم» آشنا میشود که آوازه شادنوشی و خوشپوشی او همه پاریسیها را متوجه خودش کرده است. این جوان دوریل را وادار میکند که او را به دیدن «گوبسک» ببرد تا هم آنها را آشتی بدهد و هم این که ماکسیم بتواند صدهزار فرانک از گوبسک قرض کند، اما گوبسک راضی نمیشود و ماکسیم، «آناستازیا» را وادار میکند تا الماسهای بینظیرش را، به گرو، نزد گوبسک بگذارد؛ اما پیرمرد رباخوار آنها را مجبور میکند تا الماس را به او بفروشند.
آغاز داستان:
زمستان سال ۱۸۲۹ – ۱۸۳۰ ساعت یک بعد از نیمه شب در سالن ویکونتس گرانلیو هنوز دو نفر که از اعضای خانواده وی نبودند، حضور داشتند. مرد جوان و خوبرویی به شنیدن صدای زنگ ساعت بیرون رفت. هنگامیکه صدای درشکه در حیاط برخاست، ویکونتس چون کسی را به جز برادرش و یکی از دوستان خانواده که بازی پیکت را پایان می دادند ندید، به سوی دختر خود رفت که جلوی بخاری دیواری سالن ایستاده، گویی یک شیشه منعکس کننده را بررسی می کرد و به صدای درشکه گوش میداد و بدینسان نگرانی مادرش را توجیه می نمود. ویکونتس خطاب به او گفت:
کامیل، اگر شما رفتار امشب خود را نسبت به کنت درستو ادامه بدهید، مرا مجبور خواهید کرد که دیگر او را نپذیرم. گوش بدهید فرزندم، اگر شما به محبت من اطمینان دارید، بگذارید شما را در زندگی هدایت کنم. در هفده سالگی نمی توان در باب آینده، نه راجع به گذشته و نه درباره بعضی نکات اجتماعی قضاوت کرد. فقط یک تذکر به شما خواهم داد.
آقای درستو مادری دارد که می توانست میلیون ها فرانک را بخورد. او نجیب زاده نیست. دوشیزه گریونامی بوده که زمانی سروصدای زیادی درباره خود راه انداخته است. این خانم بقدری نسبت به پدر خود بدرفتاری کرده که بی شک لیاقت داشتن چنین فرزند خوبی را ندارد…
دیدگاهی دارید؟