توضیحات
خواب زمستانی
“خواب زمستانی” نخستین رمان از نویسنده ی نام آشنای ایرانی، “گلی ترقی” می باشد که در ده فصل به نگارش درآمده و بارها مورد تجدید چاپ قرار گرفته است.
“خواب زمستانی” داستان خاطرات یک پیرمرد است که با همکلاسی های دوران مدرسه اش بزرگ شده بود و با هم عهد بسته بودند که تا پایان عمر کنار هم بمانند. اما چه کسی از تقدیر خود آگاه است؟ تقدیر او هم این بوده که هر روز را در تنهایی و انتظار بگذراند. در اتاقی که جز غریو باد و سوت پاسبان و صدای دندان های موشی که چیزی را می جود، صدای دیگری در آن به گوش نمی رسد. پس کجا رفتند تمام آن رویدادهای شیرین ساعت هشت؟ آن ایام پرشور جوانی؟ آن رفاقت های بی غل وغش؟ آن ها همین جا در “خواب زمستانی” اند. در قاب شیشه ای ذهن پیرمرد که هر فصل را با یاد زندگی یکی از دوستانش می گذراند.
مجله اکسپرس دربارهی این اثر گفته است: «خواب زمستانی با شیوهای ساده و کلماتی دقیق و طنزی خاص و با قدرت قلم، به ما تذکر میدهد که بدون درد زیستن، عشق به زندگی امکان ندارد».
انجمن نویسندگان رادیو فرانسه نیز آورده است: «خواب زمستانی بیانگر زندگی همگانی و قبیلهای آدمهایی است که حضور ناگزیر مدرنیته را احساس میکنند و از الزام فردیت و قبول فردی و تنهایی و مسئولیت، هراسان هستند».
در بخشی از داستان میخوانیم:
«وقتی طلاق گرفت و رفت دوستش داشتم. رفتنش مصیبت بود. همان ضایعهای بود که همیشه ته دلم انتظارش را میکشیدم و میدانستم که بالاخره یک روز غافلگیرم میکند. رفقا گفتند “مهم نیست. از سر شروع کن. یه زن دیگه بگیر، یه کار دیگه بکن.” گفتند “تقصیر خودت بود. چرا گذاشتی بره.” دلش بچه میخواست. میفهمیدم. غصه داشت. گفت “خیال نکن پیش تو خوشبخت نیستم. ولی چه کنم؟ دست خودم نیست. به میل و اختیار خودم نیست. چارهای ندارم.” اسبابهایش را جمع کرد. گریه میکرد. میفهمیدم. میدانستم. نگاهش را میشناختم. همین نگاه توی چشمهای آقای حیدری بود، آن روز که داشت میمرد، آن آخرین لحظه که برگشت و نگاهم کرد. حضور مرگ را حس کرده بود، حضور آن ظلمت غریب، آن حفره مکنده که برای بلعیدنش دهان گشوده بود. گفتم “منیژه جان چه خوب بود اگر نمیرفتی.»
دیدگاهی دارید؟