توضیحات
بوسه در تاریکی
“بوسه در تاریکی” به ناگهان و با ریتمی تند شروع میشود. جملات کوتاه پی در پی، طنز عجیب و تغییرات زمانی مداوم.
“بوسه در تاریکی” پر از آدمهایی است که میآیند و میروند. نرگس، لیلا، جواد، یوسفها و بقیه به شکل خودخواهانهای اززاویهی تنگ راوی معرفی میشوند و وجودشان به شدت به وجود راوی اول شخص وابسته است و هیچ کدام به تنهایی خاصیتی ندارند. اسامی به صف میشوند بی آن که کم و زیاد شدنشان هیچ تاثیری در داستان داشته باشد. تاثیری ندارند چون اصلا داستانی وجود ندارد. قصهای نیست. موضوع این است که یک نفر توی خیابان راه میرود و آدمهای دیگری را میبیند. حرفهایی بیسر و ته میزنند و بعد از هم جدا میشوند و بعد این هی تکرار میشود. آدمها فقط نامند. اسم، کاریکاتوری از واقعیت، موجودیتی بر باد رفته که حالا از شخصیت و صدا و چهره و تمام خصوصیت آدمی زنده، طرحی کج و معوج از آنها به جا مانده. یعنی نویسنده تمام تلاشش را کرده تا آدمهای داستانش را از شخصیت تهی کند. انگار یک قاشق برداشته باشی و توی آدمی را هی بتراشی.
نرگس آرام خوابیده بود و سگمان هم آرام خوابیده بود که برخاستم، لباس پوشیدم و رفتم رو کاناپه خوشبو نشستم. سیگاری روشن کردم. خوب، اینجا نشستهام، در خانهی خودم، به زمانی که زن و سگ خوابیدهاند و بیرون باران میبارد و من اینجا نشستهام و همه چیز امن و امان است و انگشت به دهان بردهام و تلهویزیون را روشن میکنم و به اخبار نگاه میکنم تا نوشتن را عقب بیندازم.
دیدگاهی دارید؟