توضیحات
فراتر از بودن و موتسارت و باران
فراتر از بودن داستانی است براساس خاطرات که طی آن راوی از گذشتهها و روزهای خوش زندگی پیشین سخن میگوید. راوی مردی است که همسرش “ژیسلن “را از دست داده و به نوعی در این نوشتهها با او به گفت و گو مینشیند و با صمیمیت تمام از زندگی بیپیرایه او یاد میکند، همچنین از عشقی سخن میگوید که مرگ سبب نابودی آن نشده است.
کتاب فراتر از بودن با این جملهی کوبنده و طوفانی آغاز میشود که «واقعهی مرگ تو تمام وجود مرا از هم پاشید؛ تمام وجود به جز قلبم را.» این جمله در ابتدای کتاب باعث میشود خوانند در همان اول متوجه شود که با یک داستان مفرح و شاد سر و کار ندارد و ذهن مخاطب را درگیر میکند. مخاطب میتواند حدس بزند که کتابی که در دستانش گرفته دربارهی فقدان، عشق، شور و تا حد بسیار زیادی حسرت است. داستان فراتر از بودن اینقدر روان است که وقتی مخاطب کتاب را بهدست میگیرد، به راحتی نمیتواند آن را زمین بگذارد…
دیدگاهی دارید؟