توضیحات
گرگ مغول
این کتاب روایتی است داستانی از زندگی چنگیزخان مغول. شانزده ساله بودم، تنم کامل بود و میل مهیب ویرانگری در من زبانه میکشید…
از متن کتاب:
بوئورچو، نزدیکترین دوست تموچین، در آستانه خواب ابدی گذشتهها را مرور میکند: ـ آمادهای؟ رنجیدم. ـ عجب پرسشی، من مغولم. و اکنون ترک اسب آن که زندگیاش سراسر وقف عطشناکترین مرد روزگار بوده، آماده است تا مخاطب بر آن بنشیند و از پنهانیترین رازهای این قوم مرموز باخبر شود. بوئورچو با چنگیزخان پیمانی ابدی بسته است، جنگها و دشواریها را پس پشت نهاده و چون برادری همیشه همراهش بوده است، با این همه او نیز چرخ دروغ را پیش روی خود مییابد، چرخی که استخوانهای متهم را آرام آرام خرد میکند و… و اینها به خاطر یک زن است، زنی که گرگ مغول تشنه اوست.
در بخش ابتدایی این کتاب آمده است:«نامم بوئورچو است استخوانهایم فرتوت شدهاند واپسین جرقههای زندگی در من شعله میکشد بر پاهای فرسودهام به کندی میچرخم و از نگریستن به این دریای علف که در باد میرقصد و در هم میپیچد از نگریستن به مغولستان سیراب میشوم گرداگردم باد بر سنگها سیلی میزند و درختان را خم میکند همه چیز همان طوری است که باید باشد دیگر می توانم بیارامم»
راوی این رمان اول شخص است که زندگی چنگیزخان را از زبان خودش روایت میکند؛ او در ابتدای داستان، تنها نوزادی است که با انگشتان کوچکش از پستان مادیان – و نه مادرش – شیر میمکد و در پایان به گفته نویسنده «وقتی همه چیز منظم است آدمی به سرعت میمیرد و بعد زمان به دلخواهش جریان مییابد». کتاب گرگ مغول ۵۷ فصل دارد که در هر فصل یکی از دورههای زندگی شخصی چنگیزخان روایت شده است.
دیدگاهی دارید؟