توضیحات
نامه به کودکی که هرگز متولد نشد
نامه به کودکی که هرگز زاده نشد (به ایتالیایی: Lettera a un bambino mai nato) رمانی به زبان ایتالیایی از اوریانا فالاچی، نویسنده و خبرنگار ایتالیایی است که در سال ۱۹۷۵ منتشر شد.
این کتاب با زاویه دید اول شخص و در قالب نامهای از راوی داستان، یک زن جوان که گویا خود فالاچی است، با جنینی که در رحم خود باردار است نوشته شده که فرزند نازادهاش را از مصیبتهای دنیا و بیرحمی آن آگاه میکند.
این کتاب تا ژانویه ۲۰۰۷ بیش از ۴ میلیون نسخه (بدون احتساب کپیها) فروش داشتهاست.
این کتاب، نخستین بار در سال ۱۳۵۵ شمسی با عنوان «نامه به کودکی که هرگز زاده نشد» توسط مانی ارژنگی به فارسی ترجمه و توسط موسسه انتشارات امیرکبیر در ایران منتشر شد. (شماره ثبت کتابخانه ملی: ۱۰۰۲-۲۵۳۵/۷/۱۷)
دومین ترجمهی کتاب نیز، با عنوان «نامه به کودکی که هرگز متولد نشد» توسط ویدا مشفق به فارسی ترجمه شد و انتشارات جاویدان آن را در سال ۱۳۵۵ منتشر کرد. در سال ۱۳۸۲ یغما گلرویی ترجمه چهارم این کتاب را انجام داد و انتشارات دارینوش آن را به چاپ رساند. نشر ایرمان نیز در سال ۱۳۹۷ این کتاب را در تیراژ ۱۰۰۰ نسخه و با ترجمهی دکتر حسن نامجو در ۹۶ صفحه به چاپ رساند.
از متن کتاب:
آیا فکر میکنی قبلاز انفجار یا بهوجودآمدن سلول، کسی حق انتخاب داشت؟ آیا فکر میکنی از اولین سلول پرسیده شد که دوست داری بهوجود بیایی یا نه؟ آیا کسی بهفکر گرسنگی، سرما و بدبختیِ بعداز بهوجودآمدنش بود؟ من اینها را قبول ندارم. اگر هم بپذیرم کسی بود که نگران این مسایل باشد، مثلاً خدای ابدی و ازلی، تردید دارم که برایش خیر و شر اهمیتی داشت. همهی این اتفاقات از این جهت رخ داد که باید رخ میداد و رخداد و مبنای آن، یکنوع بیعدالتی بود؛ بیعدالتی مشروع. درمورد تو هم همینطور است. من خودم مسئولیت آن را برعهده میگیرم.
کوچولوی من، این تصمیم از روی خودخواهی نیست؛ قسم میخورم که بهدنیاآوردن تو برای دلخوشی خودم نیست. تصور اینکه با شکمی برآمده در خیابانها قدم بزنم و یا به تو شیر بدهم، تر و خشکت کنم و حرفزدن یادت بدهم، آزارم میدهد. من زن خانهدار نیستم، هزارجور مشغله و گرفتاری دارم؛ قبلاً هم گفتم که نیازی به تو ندارم.
اما هرطور شده، بخواهی نخواهی، تو را بهدنیا میآورم، من همان بیعدالتیای را که پدر و مادرم در حق خودم، پدر و مادربزرگم و اجداد آنها درمورد آنها روا داشتند و بدون اطلاع از خواستهی آنها بهدنیا آورده شدند، در حق تو هم بهجا میآورم. شاید، اگر اولین انسان اجازهی انتخاب داشت، از بهدنیاآمدن میترسید و جواب رد میداد؛ اما کسی در این خصوص نظر او را نپرسید. او زاده شد و قبلاز اینکه بمیرد، کس دیگری را زایید که به آنکس هم اجازهی انتخاب داده نشد و او هم همان کار را کرد تا میلیونها سال بدین ترتیب گذشت و نوبت به ما رسید.
دیدگاهی دارید؟