توضیحات
در آستانه فردا
النا، شخصیت محوری داستان، در آستانه فردای دشوار جنگ کریمه ایستاده است و چه بسا جنگ را از سر گذرانده است. پشت به وطن، روی به مزار عشق، که دمی پیش به خاک سپرده است و جنگ را آیا مایه بیش از این است؟ این نویسنده اجتماعی روس وضع زندگی هم میهنان خود را که اکثریت آنان از زارعین و عامه ی مردم بودند در نوشته های خود توصیف کرده و حقایق تلخ و واقعیت ناگوار زندگی طبقات محروم را نشان داده است.
از متن کتاب:
در یکی از روزهای گرم تابستان سال ۱۸۵۳، کنار رودخانه “مسکوا” نزدیک آبادی “کونتسوف” دو جوان زیر سایه درخت زیرفونی روی سبزه ها دراز کشیده بودند. اولی که بلند قد و سیاه چرده بود و بینی نوک نیز و اندکی کج، پیشانی بلند و ظاهری بیست و دو ساله داشت، به پشت دراز کشیده بود. لبخند پهنی روی لبهایش نقش بسته و چشمان خاکستری ریزش را کمی تنگ کرده بود و متفکرانه به افق می نگریست. دومی هم روی سینه دراز کشیده، سرش را که موهای مجعد و بوری داشت، در میان دو دست فشرده به نقطه دور و نامعلومی خیره شده بود و با اینکه از رفیقش سه سال بزرگتر بود، ولی جوانتر می نمود…
دیدگاهی دارید؟