0

 

یکی ،هیچ کس، صد هزار

توضیحات

یکی ،هیچ کس، صد هزار

.

داستان در مورد موسکاردا است. مردی ثروتمند که روزی زنش به او می گوید دماغش کج است و همین بهانه ای می شود برای اینکه مرد بارها و بارها خود را در آینه ببیند، دقت و توجه کرده و وسواس بخرج دهد که از دیدگاه سایرین چه شکلی است و کم کم به شکل و شمایل و خصوصیات اخلاقی خود شک کند …

«موسکاردا» روزی مقابل آیینه می ایستد و زنش بعد از مدت ها زندگی مشترک به او می گوید که دماغش به سمت راست انحراف دارد. راوی از همین جا و با همین حرف دچار نوعی وسواس می شود که زندگی او را دگرگون می کند.

«موسکاردا» آدم میانسالی هم نیست، یک راوی ۲۸ ساله است که به خاطر مسائلی در پایان سن نوجوانی ازدواج کرده است. حرف همسرش آنقدر روی او تاثیر می گذارد که نه تنها به دماغش بلکه به سایر اندام های خود هم با دیدی دیگر نگاه می کند. مردم دیگر را هم با همین نگاه وسواس گونه ورانداز می کند.

«موسکاردا» بعداً می خواهد تنها باشد. منتها نه مثل این تنهایی هایی که امروز رایج است و آنچه خیلی ها از تنهایی برداشت می کنند. او می خواهد بدون خودش و با حضور یک شخصیت بیگانه که او هم کسی جز خودش نیست تنها باشد. در واقع «موسکاردا» دنبال این است که خودش را از بیرون ببیند.

این است که از خودش می پرسد چرا آن بیگانه یی را که مال خود من است فقط دیگران می توانند ببینند و بشناسند. از همین موقع است که یک نوع وسواس دیوانه کننده به جان راوی داستان می افتد. با رفتاری که خودش آن را دیوانگی می خواند، آن بیگانه یی را که در او زندگی می کند و از او فرار می کند دنبال می کند.

آیینه در این رمان مثل یک شخصیت عمل می کند. اگر کسی برابرش بایستد او را نمایش می دهد. اما نشان دادن آن همراه با فریب است. آن طور نیست که دیگران می بینند و گاهی عیب ها را به رخ می کشند. «پیراندلو» هم معتقد است که نمی توان مقابل آیینه ایستاد و آن بیگانه را که درون هرکسی هست دید و شناخت. «موسکاردا» وقتی مقابل آیینه می ایستد تمام حرکاتش ساختگی می شود. او می خواهد آن بیگانه را همان طور که دیگران می بینند ببیند و بشناسد.

روشن است که آن بیگانه را صدها هزار نفر در بیرون می بینند. ولی خود «موسکاردا» نمی تواند آن را ببیند. به همین خاطر است که او را بیگانه می نامد. با این حساب آن بیگانه دیگر یک نفر نیست. صدها هزار «راوی» و «موسکاردا» وجود دارد. هم برای دیگران و هم برای «موسکاردا». جالب است که همه آنها هم زشت هستند یا دماغ شان کج است یا گوش شان بی ریخت یا چیزهای دیگرشان. همه این آدم های جورواجور هم در همان «موسکاردا» زندگی می کنند. برخی از بیرون «موسکاردا» را با دماغ کجش می بیند و برخی «موسکاردا» را با گوش بی ریختش.

توضیحات تکمیلی

نویسنده

لوئیجی پیراندلو

مترجم

بهمن فرزانه

حجم (مگ)

0.4

نوع فایل

اسکن شده

شناسنامۀ کتاب

شماره کتابشناسی ملی 1521461
سرشناسه پیراندلو، لوئیجی‌، 1867 – 1936م.
Pirandello, Luigi
عنوان و نام پدیدآور یکی، هیچ‌کس، صدهزار/ لوئیجی پیراندلو ؛ مترجم بهمن فرزانه.
مشخصات نشر تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1382.
مشخصات ظاهری [ 1 ]، 145ص.
وضعیت فهرست نویسی فاپا
یادداشت عنوان اصلی: .Uno, Nessuno E cintomila, c1941
موضوع داستان‌های کوتاه ایتالیایی — قرن 20م.
شناسه افزوده فرزانه‌، بهمن‌، 1318 – 1392.، مترجم
شناسه افزوده شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
رده بندی کنگره PQ4811/ی456 1382
رده بندی دیویی 853/912
قطع و نوع جلد: رقعی (شومیز)

تعداد صفحات

32

دیدگاهی دارید؟