توضیحات
چشم باز و گوش باز
روایتی نو از جنگ تحمیلی ایران
در ابتدای کتاب می خوانیم:
تلفن زنگ زد ، گوشی رو برداشتم. فرهنگ بود. سلام کرد.
گفتم: به! سلام ؛ چه عجب یادی از ما کردی؟
گفت: خودت میدونی که گرفتارم … میتونی فردا ساعت ۱۰ صبح اینجا باشی؟
پرسیدم: کجا؟
گفت: تلویزیون دیگه.
گفتم: چکار داری؟
گفت: مگه نمیخای کار کنی؟ یه کار بزرگیه
گفتم: البته چرا
باز تکرار کرد: یه کار بزرگیه…
دیدگاهی دارید؟