0

 

او فقط جو می خواست


این کتاب را به کتابخانه مورد علاقه خود بیفزایید.

توضیحات

او فقط جو می خواست

در ابتدای کتاب می خوانیم:
غلام مادرش را هرگز ندیده بود. سیزده ساله بود که پدرش مرد. پیش از آن “پسر قُمبُل” صدایش می زدند و بعد نام کوچکش جایگزین کلمه پسر شد.
او وارث منحصر به فرد پدرش بود. خانه اش، اسب لاغرش، گاری زهوار دررفته اش، نامش و همه چیزش.
خانه اش متشکل بود از مستراحی مخروبه، حیاطی کوچک و اتاقی محقر و کاهگلی که با مقداری چوب و تخته به دو قسمت تقسیم شده بود: نیمی از آن غلام و نیمی از آن اسب. اسب اما برخی اوقات به حریم صاحبش تجاوز می کرد و گاه همانجا تپاله می انداخت. نیمه غلام سکویی بلند داشت که با کهنه پلاسی، به جا مانده از پدرش، مفروش بود. او هر سحرگاه اسب را به گاری می بست و به دنبال کار از خانه بیرون می زد و شامگاه با مقداری علوفه، یک نان سنگک، یک کاسه ماست یا اندکی پنیر بازمی گشت. ابتدا به اسبش آب و علوفه می داد، سپس خودش غذا می خورد و از یکنواختی شکایتی نداشت.
در پی تکرار تکرارها، یک روز متوجه شد اسبش می لنگد. با نگرانی به چراغعلی، گاریچی پیر، مراجعه کرد و از او راهنمایی خواست. چراغعلی را از کودکی می شناخت. دوست نزدیک پدرش بود و بعد از مرگ او، سرپرست، راهنما و مشاورش..

توضیحات تکمیلی

نویسنده

ستار لقایی

تعداد صفحات

244

حجم (مگ)

4.6

نوع فایل

اسکن شده

شناسنامۀ کتاب

دیدگاهی دارید؟