0

 

شینا

توضیحات

شینا

از متن کتاب:

تو کتابخونه دانشگاه نشسته بودم و داشتم در مورد تحقیقم مطالعه می کردم که پریسا اومد سر میزم و آروم گفت : شینا ، یه دقیقه بیا بیرون . چی شده ؟بچه ها بیرون واستادن . باشه برای بعد باید چند تا چیز رو پیدا کنم . گفت : حالا بلند شو بیا ! بعدا به این چیزا می رسی !« دیدم اگه بلند نشم ، انقدر حرف می زنه تا نظم کتابخونه رو مختل بکنه ! بلند شدم و باهاش از کتابخونه اومدم بیرون که دیدم بچه های کلاس ، یه خرده اون طرف تر ، دور هم جمع شدن . دو تایی رفتیم پیش شون که خسرو تا منو دید یه سوت کشید و گفت »تو مانکنی یا دانشجو ؟! خیلی امروز خوشکل شدی ! «ازش تشکر کردم که مهرداد گفت »شینا برای امشب بلیط گرفتیم . توام می آی ؟ «من با مادرم و بعضی از اقوام تو یکی از شهرهای کالیفرنیای آمریکا زندگی می کردیم . مادرم پزشک بود و من وقتی خیلی کوچک بودم از پدرم جدا شده بود و با من به آمریکا اومده بود . سال سوم دانشگاه رشته معماری بودم و حدودا سیزده چهارده سال می شد که ایران رو ندیده بودم . آخرین باری که برگشتم ایران ، تقریبا شش هفت سالم بود و فقط به مدت چند هفته برای دیدن اقوام در ایران ماندیم »

توضیحات تکمیلی

نویسنده

ماندانا معینی

حجم (مگ)

2.5

نوع فایل

تایپ شده

شناسنامۀ کتاب

تعداد صفحات

125

دیدگاهی دارید؟