توضیحات
بیسرنوشت
ایمره کرتیس شهرت خود را بیش از هر چیز مرهون تحسین شده ترین رمان خود، ((بی سرنوشت)) است که در اواسط دهه ۱۹۶۰ آن را به پایان رساند، اما تا یک دهه بعد موفق به چاپ آن نشد. با سقوط کومونیسم در سال ۱۹۸۹، کرتیس نقش فعال خود را در ادبیات از سر گرفت. پس از انتشار اولین چاپ آلمانی رمان ((بی سرنوشت)) شهرت ادبی او به تدریج در اروپا گسترش یافت و در پی آن این رمان به بیش از ده زبان منتشر شد.
در سن ۱۴ سالگی جورج کووز از خانه خود در یک بخش یهودی نشین بوداپست و بدون هیچ گونه سوء قصدی گریخته، و در قطار به سمت آشویتس می نشیند. او دلیل سرنوشت خود را نمی فهمد. او به خصوص خود را یهودی نمی داند. و اسیران هم سن خود، که او را به دلیل عدم صحبت به زبان ییدیش (زبان عبری) سرزنش می کنند، به او می گویند: “شما یهودی نیستید”.
در پایین ترین سطح دایره هولوکاست، جورج یک فرد خارجی است. نبوغ ایمره کرتیس در این رمان ناخوشایند در امتناع از کاهش عجیب و غریب بودن وقایع آن نهفته است که مهمترین آن اصرار جزم گرانه جورج برای بیان آنچه که شاهد آن است – یا وانمود کردن آنچه را که شاهد است معنا می کند. پیوسته، مهیج، و از همه وحشتناک تر برای اجتناب جدی از احساسات، بی سرنوشتی شاهکاری است در سنت های Primo Levi ، Elie Wiesel و Tadeusz Borowski.
این کتاب تلاوت زندگی اوست. اما برخلاف کتابهای عالی الی ویزل یا پریمو لوی، تلاشی برای شناخت همه جانبه وحشت و ظلم در اینجا نیست. درعوض، چون آنها غیرقابل درک هستند، جورج کووز به گونه ای زندگی می کند که گویا آن ها عادی بوده اند. هنگامی که او زنده مانده و “رها” می شود، زندگی او در وضعیت مداوم عدم درک می باشد.
دیدگاهی دارید؟