توضیحات
آنجا خانه من نیست
سارا “در این داستان دختری است که پس از اتمام تحصیلات، در یک بیمارستان روانی مشغول به کار میشود .او در بخش زنان بدحال با گرفتاریهایی روبهرو میگردد ;اما همواره با بیماران رابطهای انسانی برقرار میسازد و از همین رو “منصوره “یکی از بیماران روانی، به تدریج به او نزدیک شده قصد دارد راز زندگی خود را برای او آشکار سازد .منصوره دفترچهای از خاطرات خود را به سارا میدهد و او نیز با مطالعه آن گذشته پردرد منصوره را از نظر میگذراند و این که چگونه از گرجستان به ایران مهاجرت کرده و در ایران حوادث تلخی را پشت سر گذاشته و سرانجام به تیمارستان روانه شده است..
رأس ساعت مقرر زنگ در آهنی بخش شش را با نوک انگشتتان لرزانم فشار دادم. به محض آنکه نگهبان تنومند در را به رویم باز کرد بوی تنهای رنج دیده، بوی درمانده شدن، بوی بیزاری، بوی مرداب بیحرکت تنها چیزی بود که در مشامم پیچید. بهتزده و منگ وارد راهروی پر رفت و آمد بخش شدم.
گروه، گروه بیماران با گردنهای راست مانند مرغان خانگی و موهای درهم و آشفته، صورتهای منقبض، نگاههای مات و بیجان و بیاعتماد و اندکی بیرحم… از مقابلم عبور کردند. آه که از دردی تلخ تنم تیر کشید. چیزی در سینهام میسوخت…
گروه، گروه بیماران با گردنهای راست مانند مرغان خانگی و موهای درهم و آشفته، صورتهای منقبض، نگاههای مات و بیجان و بیاعتماد و اندکی بیرحم… از مقابلم عبور کردند. آه که از دردی تلخ تنم تیر کشید. چیزی در سینهام میسوخت…
دیدگاهی دارید؟