0

 

چرم ساغری

توضیحات

چرم ساغری

رمان چرم ساغری در سال ۱۸۳۱ توسط رمان نویس و نمایش نامه نویس فرانسوی هونوره د بالزاک (۱۸۹۹-۱۷۹۹) نوشته شده است.
در اوایل قرن نوزدهم در پاریس ، داستان مرد جوانی را روایت می کند که یک قطعه جادویی از چرم را پیدا می کند که تمام خواسته های او را برآورده می کند. با این وجود ، برای هر آرزوی اعطا شده ، بخشی از انرژی بدنی وی کم می شود و مصرف می کند.
قبل از اتمام کتاب ، بالزاک با انتشار یک سری مقالات و قطعات داستانی در چندین مجله پاریسی ، هیجان را در این مورد ایجاد کرد. اگرچه او پنج ماه از تحویل نسخه خطی عقب افتاده بود ، اما موفق شد علاقه کافی را ایجاد کند که این رمان بلافاصله پس از انتشار آن به فروش رفت. چاپ دوم ، که شامل یک سری از دوازده “داستان فلسفی” دیگر بود ، یک ماه بعد منتشر شد.
اگرچه این رمان از عناصر خارق العاده ای بهره می برد ، اما تمرکز اصلی آن نمایش واقعی از زیاده خواهی ماتریالیسم بورژوایی است. توجه بالزاک به جزئیات برای توصیف خانه قمار ، یک فروشگاه عتیقه فروشی ، یک ضیافت سلطنتی و سایر مناطق محلی استفاده می شود. کتاب او همچنین شامل جزئیاتی از زندگی خودش به عنوان نویسنده مبارز است و شخصیت اصلی را در خانه ای شبیه به شخصی که در ابتدای فعالیت ادبی اشغال کرده است قرار می دهد. موضوع اصلی چرم ساغری تضاد بین میل و طول عمر است. پوست جادویی نمایانگر نیروی زندگی مالک است.
نمونه هایی از قسمت های زیبای داستان:
دوچیز که انسان به طور غریزی انجام می دهد، او را از پا در می آورد و سرچشمه زندگی اش را می خشکاند: خواستن و توانستن. ولی میان این دو حد نهایی اعمال بشری، دستور دیگری هم هست که دانایان آن را به کار می گیرند…می توان به طور خلاصه گفت: خواستن ما را می سوزاند، توانستن نابودمان می کند، ولی دانستن وجود ناتوان ما را در یک حالت آرامش پیوسته نگه می دارد.
ما هرگز برای بلهوسی های خود پول کم نداریم، فقط سر قیمت چیزهای مفید و لازم چانه می زنیم. برای یک دختر رقاص سکه های طلا می ریزیم، اما با کارگری که خانواده گرسنه اش به انتظار پرداخت یک صورت حساب است بحث می کنیم –– هر قدر هم که ما برای لذات خودپسندی پول بدهیم، باز هرگز در نظر ما چندان گران نیست.
رافائل به راستینیاک: ترجیح می دهم در کشتی بنشینم و به برزیل بروم و با آن که از علم جبر چیزی نمی دانم آن را به سرخ پوستان آنجا درس بدهم، اما نام خانواده خود را به لجن نکشم.
راستینیاک به رافائل (در جایی دیگر): برویم به بوادوبولونی. کنتس تو را آن جا خواهیم دید و من هم آن بیوه قشنگ جوانی را به باید با آن ازدواج به تو نشان خواهم داد. زن دلفریبی است، از اهالی آزاس، کمی فربه که آثار کانت و شیلر و ژان پول و یک عده کتاب های اشک آور را می خواند و این عادت بد را هم دارد که همیشه عقیده من را می پرسد، و من باید وانمود کنم که این محصولات حساسیت زورکی آلمانی را می فهمم و مقدار زیادی شعر و سرود می دانم و حال آنکه پزشک مرا از همه این چیزها منع کرده است

توضیحات تکمیلی

نویسنده

انوره دو بالزاک

مترجم

محمود اعتمادزاده(م.ا.به آذین)

حجم (مگ)

6.9

نوع فایل

اسکن شده

شناسنامۀ کتاب

تعداد صفحات

419

دیدگاهی دارید؟