توضیحات
کشیش ویکفیلد
کتاب کشیش ویکفیلد نوشتهی الیور گلداسمیت، دربارهی داستان مردی است که با از دست دادن ناگهانی ثروت، زندگیاش دگرگون میشود.
داستان دربارهی دکتر پریمروز، کشیش ویکفیلد (The Vicar of Wakefield) است که وضع مالی خیلی خوبی دارد. او صاحب دو دختر و چهار پسر میباشد. پسر بزرگش با دختری ثروتمند به نام آرابلا نامزد میکند ولی در شب ازدواجش، دکتر پریمروز بر حسب اتفاقی که خود او در آن بیتقصیر بوده است تمام ثروتش را از دست میدهد. عروسی پسرش به هم میخورد و این خانواده به اجبار از خانهی بزرگ خود به روستایی دور دست میروند. بخت و اقبال به این خانواده پشت میکند و آنها با مشکلات عدیده و غیر قابل پیشبینی روبهرو میشوند.
اعتقاد راسخ کشیش به اصول مذهبی با وجود تمام بدبختیها سست نمیشود و او بر حسب تعلیمات مذهبی که خود مبلغ آن بوده است حتی دشمنانش را میبخشد و آنها را نفرین هم نمیکند. روز به روز وضع این خانواده از هر لحاظ بدتر و وخیمتر میشود. آیا در پس ابرهای سیاه بدبختی و مذلت، خورشید درخشان منتظر نشسته است که با انوار جان بخش خود بار دیگر روح شادی و امید در آنها بدمد و به آنها کمک کند که ایام فقر و نابسامانی را وادی فراموشی بسپارند؟
این اثر الیور گلداسمیت (Oliver Goldsmith)، شاعر، نمایشنامه نویس و نویسندهی انگلیسی – ایرلندی با سرعت زیادی به یکی از پرخوانندهترین کتب دورهی ویکتوریا تبدیل شد. کشیش ویکفیلد تأثیر زیادی روی نویسندگان بعد از خودش گذاشت. جرج الیوت در کتاب میدل مارچ، جین آستن در کتاب مشهور خود “اما”، چارلز دیکنز در دو کتاب خود به نامهای قصهی دو شهر و دیوید کاپرفیلد، مری شلی در کتاب فرانکشتاین، شارلوت برونته در کتابهای پروفسور و ویلت، لوئیزا می آلکوت در کتاب زنان کوچک و یوهان ولفگانگ گوته در کتاب غمهای ورتر جوان از نوشتههای این اثر بهره گرفتهاند.
نویسندگان معاصر هم از این قاعده مستثنی نیستند. کتاب مشهور نقاب رنگین نوشتهی سامرست موآم بر اساس شعری که دربارهی یک سگ دیوانه در این اثر سروده شده، پایهگذاری شده است. نکتهی مهم این است که این اثر بعد از تقریباً سه قرن هنوز به شکل چشمگیری با شما رابطهی عاطفی برقرار مینماید؛ بطوریکه خودتان را در ماجرا ناظر بیطرف نمیدانید.
دیدگاهی دارید؟