توضیحات
آدم گرگ مرداب
زیر درختها، هوا داغ و نمناک بود و احساس میکردم صورتم نوچ شده. برگهای نخل آنقدر پایین بودند که اگر دستم را دراز میکردم، میتوانستم آنها را بگیرم. برگها جلو خورشید را گرفته بودند و فقط باریکههای زردی از نورش از لابهلای آنها به مرداب میتابید.
زمین پر از سرخس و علفهای تیزی بود که ساقهای لختم را میخراشیدند. آرزو کردم کاش بهجای شلوار کوتاه، جین پوشیده بودم. تو کورهراه باریک، شانهبهشانه امیلی جلو میرفتم. دورنما هنوز به گردنم آویزان بود و روی سینهام سنگینی میکرد.
تازه آنوقت یادم افتاد که نباید با خودم میآوردمش. امیلی از روی یک تنه پوسیده درخت پرید و گفت: “اینجا چقدر سروصدا داره.”» کتاب حاضر را انتشارات «پیدایش» منتشر کرده است.
آثار دیگر آر.ال.استاین
دیدگاهی دارید؟