توضیحات
۱+۳=۰ جلد یک
خلاصه ای از کتاب
اولین برخورد نه او و نه من ، هیچکدام همدیگر را ندیده بودیم. ولى او با من آشنا بود ، و این آشنائی اسمی مقدمهای بود برای اولین ملاقاتمان. بوسیله وکیل مدافعش از من خواسته بود که به ملاقاتش بروم.اولینبار بود که میدیدمش . آنهم در اتاق رئیس زندان… روبروی هم نشستیم . وکیل مدافعش گفته بود که او، بیش از چهل ندارد . اما قیافهاش او را مسنتر از سنی که داشت نشان میداد.
تکیده و رنگپریده با چشمهای فرورفته. انگار که از یک بیماری طولانی برخاسته است – انگشتان کشیده و لاغری داشت. موهایش کوتاه بود و تارهای سفید در آن ، حالت جوگندمی به موهایش داده بود . پرسیدم: با من کاری داشتید؟ لبهای کبود رنگش را لبخندی خفیف از هم باز کرد، گفت: –
نوشتههای شمارا زیاد خواندهام. خیلی دلم میخواست شما را میدیدم . از او تشکر کردم گفتم: – بهتر است برویم بر سر اصل مطلب. وکیل مدافعش که پهلوى من نشسته بود گفت: – ما ، وقت زیادی نداریم. آن مرد گفت : – اسم من «حمران» است. گفتم: می دانم. وکیل مدافعتان شما را معرفی کرده. حمران، سیگار خواست … بسته سیگارم را جلو او گرفتم – سیگاری برداشت- برایش کبریت زدم، پک کشداری بسیگارش زد… اشاره به چند جلد دفترچه خشتی که روی میز گذاشته بود کرد، گفت :
– این یادداشتها را در اختیار شما میگذارم. بدخط نوشتهام. حتماً میتوانید خطم را بخوانید. پرسیدم این یادداشتها مربوط به چه کسی است؟ خنده ای کوتاه کرد، گفت : – درباره خودم نوشتهام . درباره کارهائی که کردهام، حتی میتوانم بگویم که این یاددشتها گویاتر از پروندهایست که آقای وکیل از آن دفاع می کرد و سعی داشت مرا تبرئه کند. پرسیدم: چند کلاس درس خواندهاید ؟ گفت : دبیرستان را تمام کردهام. وکیل مدافع گفت: – حمران، آدم سوادیست.
دیگر آثار این نویسنده
دیدگاهی دارید؟