توضیحات
زمستان ۶۲
کتاب «زمستان ۶۲» نوشتهی «اسماعیل فصیح» است.
نویسنده در این رمان به توصیف جامعهای پرداخته که در آن فشارها و تنشهای حاصل از جنگ تحمیلی بر مردم وارد میشود. در بخشی از داستان میخوانیم: «البته مردم تهران هم در زندگی این روزها، از فرط شادمانی و خنده، رودهبر هم نمیشوند. آنها هم مثل همه به نوعی منتظر چیزیاند، توی صف منتظر اتوبوساند یا منتظر نان لواشاند یا منتظر پاسپورتاند یا منتظر بچههایشان از جبههها یا منتظر اعلان کوپن مرغاند یا منتظر اعلان کوپن نفتاند، یا منتظر یک چیزی هستند… و خدا را شکر میکنند.
مردم تهران همیشه خدا را شکر میکنند. بابا حالا خوبه، اگر برق دو ساعت برود، میگویند: “بابا حالا خوبه که دو ساعت میره.” اگر چهار ساعت برود میگویند: “بابا حالا خوبه که چهار ساعت میره.”» اسماعیل فصیح در دوم اسفند ۱۳۱۳ در تهران تولد یافت.
پس از تحصیلات عالی در آمریکا، به ایران بازگشت و از سال ۱۳۴۲، در شرکت ملی نفت ایران در مناطق نفتخیز جنوب به کار پرداخت و در سال ۱۳۵۹ با سمت استادیار دانشکدهی نفت آبادان بازنشسته گردید. شراب خام، دل کور، داستان جاوید، ثریا در اغما، درد سیاوش و باده کهن برخی از آثار منتشرشدهی اوست. کتاب حاضر را انتشارات «ذهنآویز» منتشر کرده و در اختیار مخاطبان قرار داده است.
خلاصه :
در دی ماه ۱۳۶۲ جلال آریان، استاد بازنشستۀ دانشکدۀ نفت آبادان، به طور اتفاقی به همراه دکتر فرجام، متخصص کامپیوتر ازآمریکا به اهواز می رود تا ادریس پسر بسیجی مستخدمش را که در خلال جنگ مفقود شده است، بیابد.وی سپس با دکتر فرجام جوان که می خواهد مرکز کامپیوتری را برای شرکت نفت راه اندازی کند، بیشتر آشنا می شود. دکتر فرجام با مقررات دست و پا گیر اداری و گزینش صلاحیت های درگیر شده، از کار دلسرد می شودو سپس به خاطر نجات جان سربازی که چشمان نامزدش شبیه نامزد فوت شده اوست، به جای سرباز به خط مقدم رفته، شهید می شود تا سرباز بتواند با کارت او به خارج کشور فرار کند.
جلال آریان نیز که برای نجات مریم شادمان از دست مردی مذهبی و بی رحم به نام ابو غالب، مجبور به ازدواج مصلحتی با او شده، بالاخره، ادریس را که حالا معلول شده، پیدا کرده،با او به طرف تهران باز می گردد. در خاتمه جلال آریان با خود می اندیشد که چرا بایستی به همراه منصور فرجام متخصص کامپیوتر به اهواز رفته باشد و اکنون با ادریس، سیگار فروش معلول بازگردد؟
دیدگاهی دارید؟