توضیحات
مجموعه ۱۲ داستان کوتاه
از داستان گدای کور:
خیلی دلش میخواست بفهمد این مردم برای چه در هم میلولند ، این جمعیت انبوه در کنار هم از یکدیگر چه می خواهند، آیا چیزی گم کرده اند و دنبال آن میگردند؟ آیا چیزی می جویند و نمی یابند؟ مقصودشان از این آمد و رفت، از این سائیدن کفشها، از این خسته کردن پاها، از این ذرع کردن یک محوطه محدود چیست؟ چه لذتی می برند از اینکه راه بروند و بهم نگاه کنند؟
او نمی دید ولی می شنید و حس میکرد … حس میکرد در یک محیط شلوغ ایستاده، اطرافش را سیل جمعیت فرا گرفته، جمعیتی که بدون دلیل، آشفته و پریشانند، او یکبار در سوراخی انگشت کرده بود و بلافاصله سیل مورچه از دستش بالارفته بود، این تراکم، این فشار و این ولوله آن واقعه را بخاطرش میآورد.
بوهای مختلفی بمشامش میخورد، گاهی بوی بلال، زمانی بوی عطرهای گیج کننده، وقتی بوی جگر و دنبلان کباب کرده، موقعی گند دهان های آمیخته با بوی سیگار و بخار الکل، او این بوها را می شنید و قضاوت میکرد که در کنار بساط بلالی ایستاده، با زنی فتانه و اطواری از مقابلش میگذرد، یا از پهلوی منقل اصغر جگرکی رد می شود، یا مست ها که گند دهانشان را برای زنهایشان سوقات میبرند دورش را گرفته اند…
دیدگاهی دارید؟