توضیحات
درخت سحرآمیزی را تصور کنید که میتوان همهی میوههای جهان را بر شاخههایش پیدا کرد. این چیزی بود که لاکپشتِ کتابِ صوتی قلب میمون آن را در خواب دید. این رویا آنقدر عجیبوغریب بود که لاکپشت نتوانست آن را از ذهنش بیرون کند. اینطور شد که تصمیم گرفت در اولین فرصت آن را با دوستش به اشتراک بگذارد… گفتنیست نائومی ادلر در نگارش این کتاب وامدار قصههای عامیانهی آفریقایی بوده است.
همهی داستان از آن شبی شروع شد که لاکپشت پیر خواب عجیبوغریبی دید. او خواب درختی را دید اسرارآمیز؛ درختی که بر هر شاخهاش یک میوهی متفاوت جا گرفته بود و میتوان گفت همهی میوههای دنیا را میشد بر شاخههای تنومندش پیدا کرد.
این رویا آنقدر لاکپشت را به خود مشغول ساخت که تصمیم گرفت آن را در اولین فرصت با یک نفر به اشتراک بگذارد و چه کسی بهتر از دوستش، میمون؟
میمون به محض این که ماجرا را شنید، تصمیم گرفت به کمک لاکپشت و دیگر دوستانش محل زندگی درخت مرموز را بیابد. دیگر زیادهگویی نمیکنیم. این که برای یافتن درخت متحمل چه سختیهایی شدند، بماند برای بعد. خودتان به کتاب صوتی قلب میمون گوش بسپارید و جزئیات را دریابید. ماجرای اصلی که نائومی ادلر پیشروی ما قرار داده، چیز دیگریست.
پس از پیدا کردن درخت مرموز، تصمیم بر این شد تا میمون، لاکپشت و باقی دوستانشان هر کدام یکی از میوهها را بردارند و یک گوشه از کرهی زمین بکارند.
کمی گذشت. میمون که درخت انبه کاشته بود و البته حیوان بسیار خوشقلبی هم بود، میوههایش را با دیگر حیوانات تقسیم میکرد. او آنقدر با تمساحِ کنار رودخانه انبههایش را تقسیم کرد تا این ماجرا دوستی تازهای را بینشان رقم زد. اما اشتباه نکنید، ماجرا به اینجا ختم نمیشود!
دیدگاهی دارید؟