توضیحات
شامل پنج داستان کوتاه با عناوین:
بلندهای آتش / غده ای به نام خلیل / حادثه در کارگاه مرکزی / موسی / یک عکس یادگاریاز داستان بلندی های آتش:
آن روز که بعد از مدتها تک و دو “گیت پاس” م را گرفتم، مصادف بود با روز سوم مرگ عمه دلبر.
اهل خانه تازه از قبرستان آمده بودند و خاک مرده هنوز بر تنشان سنگینی می کرد. کز کرده بودند گوشه ای و غصه شان بر در و دیوار اتاق پیدا بود و بوی عزا با هر دم نفسهایت می رفت و می آمد.
جاجیم کهنه عمه سر جایش نبود و تسبیحش که همیشه توی دستش گردیدن داشت، توی دستهای بزرگ پدر بود. اما بوی نفسهایش بود و عصابه اش هنوز آن بوی عطر بحرینی را می داد که حالا در صندوقچه تنها یادگارش تا شده و زیر لباسهایش بود…
دیدگاهی دارید؟