توضیحات
نیکلا اسپانویج اونتل که روزگاری استاد معروفی بوده است امروز و در آستانه مرگ خویش خاطراتش را تعریف می کند.او از تعداد اندک افرادی که در زندگی اش در رفت و آمد هستند حرف می زند. زن و دخترش ، دوستان و هم دوره ای هایش و از همه مهم تر کاتیا دختر یکی از دوستانش که سرپرستی او را بر عهده گرفته است.
در جای جای این داستان نیکلا در مورد علوم و سقوط آن صحبت می کند در مورد وضعیت اسفناک ادبیات و تاتر در روسیه . گویی مرگ استاد پایان عزت و سربلندی علم در روسیه و شکست کاتیا در تاتر نقطه آغاز سقوط تاتر است.
باقی افراد در این داستان بیشتر نقش آدمهایی عامی را بازی می کنند که همیشه و در همه اعصار بی تفاوت از کنار همه چیزمی گذرند.
دیدگاهی دارید؟