0

 

زندگانی خواجه نصرالدین در ایام کودکی جوانی پیری


این کتاب را به کتابخانه مورد علاقه خود بیفزایید.

توضیحات

این کتاب ماجراها و داستان های ملانصرالدین از کودکی تا پیری می باشد.

از متن کتاب:
نصر الدین در میان حیاط نشسته و مشغول خوردن توتها بود که یکمرتبه صدائی بگوشش رسید فوراً از جای خود پریده و شوهر خواهر خویش را دید که باو میگوید:
نصر الدین مواظب باش وقتی مادرت آمد مرا خبر کن و باو بگو امشب حلوا درست کرده و منتظر من و خواهرت باشد. بعد از رفتن او نصرالدین در اندیشه عمیقی فرورفت. چطور میتوانست این پیغام را بمادرش برساند در صورتیکه وی در خانه نبود. آیا چطور می توانست بمادرش خیر برساند؟ یکمرتبه با مسرت و خوشحالی فریاد زد:
پیدا کردم .. پیدا کردم … راستی راستی من خیلی احمقم .. مادرم بمن گفته بود از دم در عقب نرو .. منهم اگر بروم از دم در دور شده ام … اگر بمانم پیغام را نمیتوانم برسانم پس بنابراین در را برداشته با خود میبرم که هم پیغام را رسانیده و هم از نزدیک در دور نشده باشم.
نصر الدین فوراً در را از پاشنه در آوده و بر دوش گذارده بطرف رودخانه حرکت نمود. صدیقه خانم با چهار پنج زن دیگر دستهای خود را بالا زده ورخت میشست. ناگهان صدای نصرالدین را شنیده یعقب برگشت و از فرط غیظ و غضب
فریاد زد…

توضیحات تکمیلی

نویسنده

کمال الدین شوکرو

مترجم

نصرالله شاهرخی

تعداد صفحات

120

حجم (مگ)

2.4

نوع فایل

اسکن شده

شناسنامۀ کتاب

کتابخانه فانوس

دیدگاهی دارید؟