توضیحات

داستان بر اساس یک ماجرای واقعی است.

هنگامی که نخستین بار او را دیدم، ترسیدم. من در کناره علفزار به دنبال کره اسب چابکی بودم که در کوره راه کنار رودخانه، مردی در برابر چشمهایم ظاهر شد. همراه او دو الاغ بود که بار زیادی بر پشت داشتند، تا آنجا که فقط گوشهاشان پیدا بود. هنگامی که راه خود را به سوی قلعه پدرم کج کرد، متوجه شدم که می لنگد…

در یکی از روزهای پاییز سال ١٣٠٧ یکی از اهالی لرستان در کوهستان چیزی فلزی یافت و آن را به مغازه داری در شهر نزدیک کوهستان فروخت. این آغازی بود برای کشف هزاران قطعه اشیای مفرغی که سیل بازرگانان اشیای عتیقه را از تهران به سوی لرستان سرازیر کرد. این اشیا عبارت بودند از مجسمه های خدایان و الهه ها، مجسمه های کوچکی از مردم و جانوران، سلاح ها، یراق اسب، جواهر و اثاث خانه. روی بعضی از سلاحها و اشیا با خط میخی به زبان آشوری چیزهایی نوشته شده بود که احتمالاً مربوط به یکی از قبایل آریایی بوده که در حدود سال ١٧٠٠ قبل از میلاد از آسیای مرکزی به ایران آمده اند. دونالد ویلبر، نویسنده این کتاب یک پژو هشگر آمریکایی شیفته فرهنگ و هنر ایران است و داستان حاضر را بر اساس مطالعه اشیای مفرغی به دست آمده در لرستان نوشته است.