توضیحات
شخصیت اقبال، شخصیتی فرهنگی ـ ادبی است، اما آمیختگی اغراض فرهنگی و ادبی و تاریخی به مقاصد سیاسی که در بسیاری از موضوعها موذیانه و مزوّرانه تهیه و تدوین میشود، ناخالصییی است که اجازه گذر از صافی ذهن حساس اقبال را به دست نخواهد آورد. این ذهن آئینه بند اگر نتواند آلوده را پالوده کند، قطعاً آن را به کناری مینهد.
یکی از این حساسیتنگریهای اقبال زمانی مشخص میشود که بدانیم او «سر توماس آرنولد» انگلیسی را که حق معلمی به گردن اقبال داشته و کتاب «الدعوه الی الاسلام» او به عنوان کتابی راهبردی در دانشگاه لاهور تدریس میشده، یک کارگزار دولت بریتانیا میداند.
حتی اقبال هنگامی که با پیشنهاد ترجمه کتاب «تاریخ ادبیات ادوارد براون» روبهرو میشود، تنها به این دلیل که این کتاب «آمیخته به اغراض سیاسی» است، از ترجمه آن خودداری میکند».
از منظری دیگر، وی دریافته بود که برای پرواز و رسیدن به آرمان شهری که وحدت مسلمانان را در پی داشته باشد، به موازات بال فلسفه و عرفان و ادبیات، به بال سیاست و فعالیتهای اجتماعی و جمعی نیز نیازمند است.
حضور او در حزب مسلم لیگ و آشنایی با رهبران مسلمان جامعه هند و نیز پیشنهاد تشکیل کشوری مستقل برای مسلمانان هند که در سال ۱۹۳۰ و در کنگره حزب مسلم لیگ آن را مطرح کرد؛ نشانه دیگری از پویندگی وی در راه سیاسی و اعتقاد به کارکرد مؤثر آن است».
آنچه به عنوان نتیجهگیری از این گفتار استنتاج میشود، این است که اقبال غیر از نظریهپرداز بودن، آفرینشگر بودن، انسانی است گوهریاب، او به دنبال آن نیست که مسها را طلا کند، میخواهد طلاهای موجود را ـ اگرچه کم ـ حفظ کند، آنها رااز غبار پاک کند و برّاقیشان را به چشمها نشان دهد. این مرد بزرگ به جای آن که ذهنش را به روی ضعفها متمرکز کند، به نقطههای قوت مینگرد و ما را به یاد آن رهبر آفریقایی میاندازد که روزی به مردمش گفته بود:
«نه نقطه ضعف ما، بلکه نقطه قوت ماست که ما را میترساند.»
دیدگاهی دارید؟